مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
آخرین دروس
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج دوشنبه 1399/11/6
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 98-1397 » اصول شنبه 1397/11/27
- مکاسب 95-1394 » فقه دوشنبه 1394/12/24 مکاسب محرمه
- اصول 96-1395 » اصول شنبه 1396/1/26
- مکاسب 96-1395 » فقه چهارشنبه 1396/1/30 مکاسب محرمه
- اصول 94-1393 » خارج اصول 94-1393
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - بحث دم خرید و فروش و اشاره اجمالی به بحث طهارت و جواز اکل
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/6/29
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- مکاسب 99-1398 » فقه سه شنبه 1398/11/29
دروس پربازدید
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 1 – 11 - 1393 مکاسب محرمه ـ لهو ـ [بررسی روایات ملاهی (جامع الاحادیث)] ـ کتاب سکونی ـ علیبناسماعیل سندی ـ نوادر الحکمة
- اصول 94-1393 » شنبه - 27 – 10 - 1393 اصول عملیه ـ برائت ـ تنبیهات برائت ـ تنبیه دوم: حسن احیاط [اخبار من بلغ] ـ جمع بندی اخبار من بلغ و جمع بندی تنبیه دوم
جلسه 50، سهشنبه، 29-10-94، رابطه آمر و مأمور به در نظام قانونی، قاعدة لا ضرر به مثابه احکام سلطانی
در این چند جلسه بعد از تفکیک قانونی و حقوقی نظام عبد و مولا و نظام قانونی، گفتیم: شواهد تاریخی و بعضی عبارات با نظام عبد و مولاست ولی شواهد قرآن و مجموعه روایات اهل بیت ع این است که نظام اسلام، نظامی قانونی است و یکی از نکات اساسی که خاتمیت بر آن بنا شده قانونیبودن این نظام است. البته در این نظام قانونی مبدأ تقنین و تنفیذ الهی است درحالیکه در نظامهای قانونی بشری در دنیای امروز مبدأ تقنین و تنفیذ ارادة مردم است.
(پیدایش رویکرد نفی حکومت در اسلام در دوران معاصر)
البته در این سدة اخیر عدهای حکومت در اسلام را انکار کردهاند مثلاً در اهل سنت علی عبد الرزاق مصری کتابی دربارة حکومت[1] نوشته است که حرفهای بسیط و پیشپاافتادة فراوانی دارد و در زمان پادشاهی مصر جنجالآفرین شد و ازهر بر ضدش شکایت کرد. وی منکر حکومت در اسلام است چه در زمان رسول الله ص و چه در زمان خلفای راشدین. در میان شیعه هم عدهای پیدا شدند که چنین تفکراتی داشتند مثلاً اگر کتاب حکمت و حکومت[2] را دیده باشید او نیز منکر این امر است بلکه بالاتر از آن را قائل است و میگوید: احکام دینی قضایای اخلاقی است. شبیه این مطلب در نوشتههای غربیان از سدة هیجدهم (یعنی از سالهای 1700 میلادی که رنسانس است) شروع شده است که احکام دینی را بیشتر امور اخلاقی میدانند آنگاه اگر با احکام دینی برخورد اخلاقی شود نه تناسخ قانونی در آن است و نه مرحلة اجرا در آن اثر میگذارد مثلاً میگویند: دروغ نگو، غیبت نکن و نفقه زنت را بده، هیچ فرقی با هم نمیکنند، اینها دستورهای اخلاقی است به این معنا نیست که باید در جامعه پیاده شود جامعه شکل بگیرد و یک نظام اخلاقی شود. بههرحال چنین برخوردهای بیاساس و سخنان سخیف در زمانهای اخیر شروع شده است که در اینجا مجال نقد آن نیست و شاید در بحث مکاسب ذیل ولایت فقیه که شیخ آورده مقداری متعرض شویم.
(تفسیر بعثت لأتمم مکارم الأخلاق)
ما اساس نظام قانونی را قبول کردیم البته بحث اخلاقیاتش هم در جای خودش هست، در این که اولاً اسلام مبتنی بر اخلاق است و این اخلاق باید از جهات مختلف تکمیل میشد. ما در بعثت لأتمم مکارم الأخلاق، بحثی را مطرح کردیم که تتمیم مکارم اخلاق به چه معناست و حدود ده احتمال را بیان کردیم که یکی از آنها این بود که به عکس این تصور که احکام را اخلاقی میکند خود اخلاق جنبة عینیت پیدا کند مثلاً فقط توصیة اخلاقی نباشد که دروغ نگویید یا غیبت نکنید، بلکه در جامعه عینیت پیدا کند که مردم دروغ نگویند. تتمیم بدین معناست که ما احکام و شریعت را من حیث المجموع در عقاید و افکار و اندیشهها و اخلاق و فقه و قانون چنان تنظیم کردهایم که اصول اخلاقی تتمیم شود و تمامش به تنفیذش است نه به این که بگوییم: دروغ بد است. تمام یک شیء مثل علت غایی است، مثلاً غایت ساخت صندلی نشستن روی آن است حال اگر نقشة صندلی را بکشید اما آن را نسازید فایدهای ندارد. یکی از معانی تتمیم اخلاق این است که مکارم اخلاق[3] در جامعه پیاده و محقق شود، اگر غیبت، خیانت، ایذاء و غیره بد است در جامعه محقق نشود. بعثت لأتتمم مکارم الأخلاق اشاره به این است که اولاً اخلاق در فطرت انسانها هست لکن این اخلاق باید به مرحله فعلیت برسد مهم نیست که شما بگویید: دروغ یا خیانت یا ایذاء همسایه بد است، این شریعت چون شریعت خاتم است یکی از خصائصش آن است که آمده است اخلاق را تمام کند و تمام هر چیز به حسب خودش است، تمامیت اخلاق در این شریعت مقدسه به آن است که مکارم اخلاق در جامعه پیاده شود اما اگر مثلاً شما فقط جلسات علمی بگذارید و کتاب و مقاله بنویسید که صدق یا ادای امانت خوب است، این برای تتمیم اخلاق کافی نیست، تتمیم اخلاق به تحقق خارجی آن است و باید در خارج عینیت پیدا کند بر خلاف این پندار که میگوید: احکام، هم اخلاقی است و دنبال اجرا نیست. البته معانی دیگری هم از آن حدیث شریف به ذهن ما رسیده است اما یکی از آنها که مناسب با بحث ماست این معنا است.
ادبیات و روح قانونی در اسلام
پس ما از مجموعه شواهد درمیآوریم که نظام اسلام، نظام قانونی است و این نظام لوازم خودش را دارد. بعد در این مرحلة نظام قانونی سه بخش را بررسی کردیم: 1. ادبیات یا تعبیر قانونی، 2. روح قانون و 3. فضای قانونی یا انسجام و ترابط احکام با یکدیگر. در جلسات گذشته دربارة ادبیات و روح قانون سخن گفتیم و بیان داشتیم که نسبت به روح قانون در اسلام میتوانیم مقداری صحبت کنیم ولی روح قانونی را چندان دقیق نمیتوان مشخص کرد و این که مثلاً صاحب جواهر میگوید: معنای وجوب این است که مأمور باید مأمور به را مجانی انجام دهد و آقای خویی یا اصفهانی میگویند: خیر چنین نیست، یا یکی میگوید: وجوب به معنای ملکیت آمر است و دیگری میگوید: به این معنا نیست، سرش این است که حدود وجوب در روایات و در مجموعه ادله روشن نیست و چون اعتبار است همة مطالبی که گفتهاند امکان دارد.
یکی از نکات روآوردن جامعه غربی به قانون اساسی و قوانین مادهای این بود که باید حدود این را مشخص کنیم که مثلاً حقیقت وجوب و حرمت چیست و مرزبندیهای اینها باید مشخص شود یعنی اضافه بر قانون، تأکیدی روی ادبیات قانونی دارند و تأکید دارند که الفاظ مجمل یا به اصطلاح ما مجاز و کنایه و استعاره که به لحاظ مفردات یا به لحاظ کلام، معانی متعدد دارند یا احتمالات معنایی در آنها هست نباید به کار رود و این مطلب نیز درست است. در فقه نیز چنین بوده است و هنوز هم میگویند: و الدلیل مجمل یا فیه احتمالات و با وجود احتمالات نمیشود کاری کرد، لکن در دنیای اسلام چون روح قانونی از ابتدا تنظیم نهایی نشده است قدر متیقن میگیریم مثلاً بعضی قدر متقین از وجوب را بعث میدانند و رابطة صدوری است که بین مأمور و عمل پیدا میشود و آمدن در ذمه ثابت نیست.
رابطة آمر و مأمور به در ادبیات قانونی اسلام
مطلب دیگری که گفتیم این بود که وقتی روح قانونی روشن نباشد به ادبیات قانونی تمسک میکنیم و در ادبیات قانونی مجموعه شواهد نشان میدهد که وقتی مقنن چیزی را میگوید رابطهای بین آمر و مأمور به نیز هست قانون این اقتضا را میکند یعنی چون روی وقایع خارجی رفته این نیست که مثل عبد و مولا فقط ارادة ذاتی آمر باشد بلکه این یک امر حقیقی است که جامعه لحاظ شده است لذا طبیعتاً رابطة دیگری هم پیدا میشود که این کار باید محقق شود.
آنگاه اگر این را به نظام یا دولت یا حکومت اسلامی ضمیمه کنیم باید همة احکام اسلام پیاده شود یعنی شأن حکومت اسلامی درحقیقت این میشود که نهتنها معاملات، و نهتنها مسائل سیاسی اجتماعی، بلکه مسائل نظامی، شهرسازی، منابع و معادن، و جز آن حتی مسائل عبادی یعنی مجموعه دین باید پیاده شود. هدف اساسی از نظام اسلامی پیادهسازی آن مجموعه است؛ چون مجموعه همسانی هستند و چنین نیست که بتوانیم عبادت نظام اسلامی را از نظام اقتصادی آن جدا کنیم یا نظام سیاسیاش را از نظام فرهنگی جدا سازیم. در حکومت اسلامی باید در احکام ولایی نیز که نصی نداریم با مقایسة آن با منصوصات، مجموع را ـ به قول عربها ـ در یک صیاغه یعنی در قالب قانونی نظاممند بریزیم که همة اجزایش با هم مرتبط و همخوانی داشته باشند و تلاش کنیم تا ارزشها زنده شود یعنی عمده تحقق خارجی آن است. ظاهر آیة مبارکه نیز همین است: الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلوة و آتوا الزکاة و...، مجموعه روایات ما دربارة حاکم و حکومت فراوان است که بهترین آنها در نهج البلاغه است؛ چون حضرت امیر المؤمنین ع خود نیز متصدی بود. مسئولیت حکومت اسلامی جلوگیری از محرمات و اجرای واجبات، بعد نظام اقتصادی و فرهنگی و سایر نظامهایی باشد که اراده شده است.
لذا بر مبنای اصل ولایت فقیه در زمان ما اقتضا میکند که ما مجموعه نظامهای دینی را به لغت واضح بنویسیم یعنی اگر بنا باشد در زمان یک توضیح المسائل[4] نوشته شود باید فکر عوض شود و مجموعهای هماهنگ با اشراف کامل نوشته شود نه این که پیوسته یک بخش را کم و یک بخش را زیاد کنیم باید برنامهریزی جامعی باشد که هم نظام فرهنگی اسلام، هم نظام اجتماعی، هم نظام سیاسی، هم نظام عبادی و هم نظام آموزشی اسلام مثل اجتهاد و تقلید در بر بگیرد و هم با ادبیاتی نوشته شود که مثلاً در حد دانشجویی باشد و خیلی عوامانه نباشد مثل توضیح المسائل فعلی که حالت عامیانهاش زیاد است.
ادعای احکام السلطانیبودن لا ضرر
به هر حال یکی از خصائص نظام قانونی این است که باید پیاده شود طبیعتاً برای پیادهشدن سازوکارهای مناسب خودش را در نظر دارد. که در نظام عبد و مولا شاید این خصلت نباشد در نظام قانونی میگویند: وقتی گفت: اهالی این محل باید این خیابان را آسفالت کنند نصیحت اخلاقی نمیکند تا این را مطرح میکند باید همة لوازمش را نیز در نظر بگیرد مثل این که آنان هزینهاش را دارند یا خیر، امکانات دارند یا خیر، انجام میدهند یا نه، طبق مجموعة اینها حتی اگر پول داشتند و امتناع کردند دولت پول بگیرد و آسفالت کند اضافه بر اینها جریمه کند که دیگر از این کارها نکنند.
مرحوم شیخ الشریعة نخستین کسی است که میگوید: لا ضرر برای احکام سلطانی است[5] یعنی جزو سازوکارهای اجتماعی تطبیق احکام است؛ چون ما متنی داریم که اهل سنت آن را به این شکل ندارند که حضرت در قصة سمره با تمسک به لا ضرر گفتند: باید این ضرر برداشته شود إنک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار، و بعد هم حضرت به آن انصاری فرمود که برو درخت را بکن و به طرف خودش بینداز.
من با بیان مثالهایی این مطلب را شرح میدهم.
مثال اول: نفقة زن در ایام عده
در آیة مبارکه هست: «أسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم»[6] حال اگر سکنا را کنایه از نفقه بگیریم مرد باید نفقة زن مطلقهاش را در ایام عده بدهد مردی که زنش را طلاق داده است بهویژه اگر اوایل حمل زن باشد تا نه ماه در عده است و باید نفقة این نه ماه را بدهد، طبیعتاً این سؤال پیش میآید که ممکن است نفقه را ندهد یا اذیت کند.
نکته اول این است که یک دلیل هم داریم: «إنما الصدقات للفقراء»[7]، مثلاً این زن محتاج است و شوهر نیز نفقهاش را نمیدهد، چه نسبتی میان این دو دلیل است: دلیلی که میگوید: نفقه را بدهد و دلیل إنما الصدقات للفقراء؟ از آن طرف هم داریم: نفقة والدین بر فرزند است و بالعکس. پس ما در اینجا سه دلیل داریم: یکی پرداخت نفقة زن در ایام عده بر عهدة شوهر سابق است، یکی فرزند باید نفقة والدین را در صورت نیاز بدهد یکی هم دلیل صدقات عامه. حال اگر شوهر نداد اولاً ما این سه دلیل را چگونه معنا کنیم؟ آیا ما بین این سه مخیریم؟
وقتی شما نظام قانونی معنا کردید (غیر از این که نکته که نفقة شوهر حالت دین و ذمه دارد، نفقه بر فرزند حالت تکلیف دارد که وارد بحثش نمیشوم) با ارتکاز قانونی میفهمیم که اگر این سه عنوان بود چون این ایام خاص است و هر زنی همیشه در عده نیست دلیل أسکنوهن مقدم است پس اساساً باید شوهر نفقهاش را بدهد، نه فرزند و نه از طریق نفقات عامه. حال اگر شوهر نداشت یا شوهرش مرد، در اینجا نوبت به پسر میرسد و نوبت به نفقات عامه نمیرسد؛ چون عنوان پسری و امومت دو عنوان ذاتی هستند و بر عناوین عرضی مثل فقیر، مقدماند و اگر پسر نداشت آنگاه نوبت به صدقات میرسد. پس با این که این سه دلیل، مطلقاند نوعی آنها را مرتب میکنید.
نکتة دوم این است که اگر شوهر بود و پول هم داشت ولی نداد مثلاً مخفی شد در اینجا نوبت به بحث تطبیق نظام میرسد، ممکن است نظام به پسر بگوید: تو بده ما بعد، از شوهرش میگیریم؛ چون تکلیف بر اوست و بر پسر نیست لذا حاکم موقتاً از پسر قرض میگیرد و چون شوهر ابا کرده و عملاً انجام نداده وقتی که پیدا شد به زور از او میگیرد بلکه اگر بهعنوان تمرد در مقابل نظام باشد زیادهای هم از او بهعنوان کیفر گرفته شود. یعنی وقتی شارع میگوید: شوهر باید نفقة زن در ایام عده را بده طبیعتا این مسأله در مقام اجرا با مشکلاتی مواجه است و ممکن است شوهر ندهد یا اذیت کند، لذا بلافاصله بعد از آیه «أسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم»، میگوید: «و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن» یعنی به زنها ضرر نزنید یعنی گویا این ارتکاز بوده است که این حکم طبیعتاً اقتضا میکند که شوهر اذیت کند. لا تضاروهن مثل احکام سلطانی است که میگوید: لا ضرار، ما این همه احکام در قرآن داریم و در سورة طلاق عدهای از احکام مثل لا تخرجوهن من بیوتهن است و بعد از آن آمده است: «أسکنوهن من حیث سکنتم و لا تضاروهن» این میخواهد دست حکومت را در مقام اجرا باز کند و سازوکارهایی در نظر بگیرد که شوهر ایجاد نقص نکند چون طبیعی است که این شوهر مشکل ایجاد کند و مثلاً بگوید: چرا نفقه زنی را که از او جدا شدهام هشت ماه باید بدهم هیچ فایدهای هم برای من ندارد.
مثال دوم: رضاع در ایام عده و پس از آن
عجیب است که شبیه این مطلب در آیة «و الوالدات یرضعن أولادهن»[8] هم آمده است. ما سابقاً بحث فقهی این آیه را کردیم ولی برای ما جای سؤال بود که چرا اندکی بعد از این حکم میگوید: «لا تضار والدة بولدها» چون به طور طبیعی مادر به بچه ضرر نمیزند؟
اگر ما باشیم و ظاهر این آیة مبارکه، ابتدائا به ذهن ما میرسد که این آیه در بیان وظیفة مادر است که باید بچهاش را شیر بدهد چه شوهرش باشد و چه نباشد، ولی ظاهر آیة مبارکه در طلاق است؛ چون آیات قبل و بعد از آن در طلاق است پس اگر ما باشیم و ظاهر سیاق مورد آیه زنان مطلقه هستند بهویژه زنی که عدهاش به حمل است به مجرد وضع حمل گرچه در حال نفاس باشد میتواند ازدواج کند، لذا در ابتدای آیه تعبیر به والدات شده است نه به ازواج، و در ادامة آن نیز گفته است: «لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده»، و نگفته است: أبوه یا زوجها، با این که مراد پدر یا شوهر است. پس ظاهر آیة مبارکه این است: زنی که وضع حمل کرده و از عده خارج شده است گرچه میتوانند ازدواج کند باید حق رضاع بچه را مراعات کند و رضاعش را ادامه بدهد و نگوید: من ازدواج کردهام و این بچه برای شوهر قبلیام است و من دیگر کاری به او ندارم. ظاهر آیه این است حق طبیعی برای مادر است گرچه از شوهرش جدا شده باشد و بقیه یعنی زنی که شوهرش هست الحاقی است. پس اگر زن ازدواج کرد و مثلاً بعد از نه ماه بچهدار شد باز باید دو سال شیردهی بچة قبلی را کامل کند، این حق الهی است، نهایتش این است که از شوهر سابق پولش را بگیرد و علی المولود له رزقهن. لذا به ذهن ما میرسد که لا تضار در اینجا برای بیان همین نکته آمده است. ارضاع هم در اینجا مجموعة نگهداری است فقط شیر نیست میخواهد مثلاً در پستانک بریزد به او بدهد.
این که زن بعد از انقضای عده تا دو سال ملتزم به ادارة بچه شود در معرض شبهه است لذا در اینجا آیه آمده است که لا تضار والدة بولدها یعنی طبیعت چنین حکمی با مشکلات اجرایی روبروست و ممکن است زن سهلانگاری کند و بگوید: من مشغول هستم به من چه ربطی دارد یا امروزه بگوید: بچه را پرورشگاه بگذارد. ما سابقاً خود آیه را بحث کردیم و همیشه برای ما عجیب بود که در اینجا چرا «لا تضار والدة بولدها» آمده است؛ چون روشن است که مادر که ضرب المثل مهربانی است به بچهاش ضرر نمیزند ولی بعد که با سیاق آیات نگاه کردیم دیدیم این مثل أسکنوهن است که بعدش لا تضاروهن است.
در قرآن آیة دیگری هم داریم که بزرگترین آیة قرآن است میفرماید: «و لا یضار کاتب و لا شهید»[9]. البته یک حکم «لا تمسکوهن ضرارا» (بقره: 231) هم آمده است. این چهار آیه در قرآن بهعنوان لا ضرار بعد از حکم آمده است. به نظر من لا ضرار در چنین جاهایی ناظر به جنبة سازوکار اجرایی است یعنی حاکم باید کاری کند که به آن بچه ظلم نشود ولو مادر حق ازدواج دارد و دوباره بچهدار میّشود، یعنی شارع این حقوق را مراعات میکند و نمیگوید: تا دو سال ازدواج نکن یا بچهدار نشو تا به این بچه شیر بدهی، لذا گفت: و لا تضار، مادر به بچهاش ضرر نرساند.
توسعة حکم لا ضرر در سنت
مشهور علمای ما لا ضرر و لا ضرر را همچون أوفوا بالعقود ناظر به مقام تشریع گرفتهاند ولی مرحوم شیخ الشریعه میگوید: لا ضرر مخصوصا با توجه به قصة سمره سازوکارهای اجرایی یا به تعبیر دیگر از احکام سلطانی است. البته آقای خمینی هم با ایشان موافقند اما معروف با ایشان موافقت نکردهاند، آقای سیستانی استاد ما هم میگفتند: لا ضرر به احکام میخورد لا ضرار به احکام سلطانی. در مجموع در صد سال اخیر در حوزههای ما غیر از بحثهای اصلی در لا ضرر و لاضرار این بحث هم مطرح شده است.
آنگاه نکتة اساسی این است که ما اینهمه احکام در قرآن داریم اما چرا در سازوکارهای آنها فقط در چهار جا لا ضرار آمد؟ از اینجا معنای حدیث پیامبر ص روشن میشود که فرمود: لا ضرر و لاضرار، یعنی این را در کل احکام آورد. حکمی در فریضه آمده بود و حکمی در سنت پیامبر ص آمده است، بخشی از سنت چنین است که در قرآن یک یا دو مورد آمده است و در سنت آن را توسعه داده است مثلاً در قرآن خواهر و مادر رضاعی آمده لکن در سنت آمده است: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب. ما این ساز و کار اجرایی را در سه حکم دیدیم لا تضار والدة بولدها، لا یضار کاتب و لا شهید، لا تمسکوهن ضرارا، و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن.
همچنین گفتیم اگر در زمان نزول قرآن میخواستند معنای الحاق ضرر به دیگری را برسانند آن را به باب مفاعله میبردند ولی در زمان امام صادق ع با باب اضرار میگفتند و الآن نیز همین باب اضرار را به کار میبرند یعنی در زمان نزول قرآن مضاره است اما بعد از آن باب اضرار است مثل من أضر بطریق المسلمین؛ چون گاهی در لغت حتی هیئات نیز به مرور زمان دستخوش تغییر میشود.
پس تا اینجا روشن شد که این نظام نظامی قانونی است که حتی بخش سازوکارهای اجرایی هم در آن لحاظ شده است. یکی از نکات مهم این سازوکارهای اجرایی ایذاء و مضایقه و کمبود و کمی است، ضرر به معنای کمی است و حرج به معنای حالت فشار و حالت ناراحتی نفس است این دو را شارع مقدس در چهار مورد بعد از حکم آورده است و در سنت پیامبر اکرم ص حکم کلی آمد که لا ضرر و لا ضرار یعنی این در کل احکام میآید. چون در بعضی از روایات ما دارد که تفویض به رسول الله ص از خصائص این دین است و خداوند در شب مبعث تمام مصالح امت را تا روز قیامت به رسول الله ص نشان داد لذا اجازة تشریع به ایشان داده شد. آنچه که در وحی الهی بود آن چهار مورد بود در سنت پیامبر ص ـ که البته پیامبر ص آینة وحی است ـ اضافه شد و فرمود: لا ضرر و لاضرار. ما در بحث اصول هم گفتیم: در کتب حدیث ما و چه اهل سنت، بیشتر لا ضرر و لا ضرار مطرح است اما از قرن دوم (سالهای 130-140) در فقه یک قید فی الإسلام هم به آن اضافه شد؛ چون این تعبیر قانونیاش روشنتر است. پس درحقیقت وضع لا تضار روشن شد و آن نکتة فنی هم روشن شد که این شریعت حالت نظام دارد مطالبی را که جعل میکند باید سازوکارهای مناسبی را ارائه دهد تا این عمل در خارج محقق شود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. علی عبد الرزاق (م 1345 ش) نویسندة مصری و صاحب کتاب الإسلام و أصول الحکم که در آن کتاب از جدایی دین از سیاست و نفی نظریة وجوب خلافت و ضرورتنداشتن برپایی حکومت اسلامی سخن گفته است.
[2]. از مهدی حائری یزدی.
[3]. البته در معنای اخلاق دو تصور است که فقط شامل صفات نفسانی است یا شامل افعال هم میشود که شاید بیشتر بتوانیم بگوییم: هر دو را میگیرد هم صفات نفسانی مثل شجاعت و هم افعال مثل صدق را میگیرد.
[4]. در زمان آقای بروجردی (حدود 55 سال قبل در قم) آقایی که معلم دبیرستان بود توضیح المسائل را به ادبیات عامیانه یا فولکوریک نوشت، و بعد آن را با کتاب منتخب المسائل آقای بروجردی که در زمان ایشان چاپ شد تطبیق کنند. این کتاب بسیار جا افتاد و توضیح المسائل قدم خوبی بود که همان مسائل را به لغت واضح بیان میکرد.
[5]. نکتهای دربارة تأثیر انفتاح سیاسی در رشد علمی: اهل سنت از همان اوایل احکام سلطانی نوشتهاند برای مثال ابویوسف در زمان موسی بن جعفر ع و حضرت رضا ع بحث اموال را خطاب به هارون نوشته است اما ما هنوز هم بحث اموال را نداریم؛ چون نظام سیاسی در دست آنها بود و ما نظام سیاسی نداشتیم، ازاینرو در هر فترهای که نظام سیاسی یا گشایش سیاسی بود شیعه کارهای علمی خوبی کرده است مثلاً از ورود آل بویه به بغداد در سال 334 ـ که حدود 1100 سال پیش است ـ تا حدود سال 450 که آمدن ترکان سلاجقه به بغداد است که سنیهای متعصبی بودند و امور را در بغداد عوض کردند و شیخ طوسی هم در آن زمان از بغداد خارج شد و به نجف رفت، بیشترین آثار علمی ما مرهون همین فتره است و حتی اگر از زمان آمدن کلینی به بغداد که حدود سال 320 بود را نیز حساب کنیم یک فترة 130 ساله بیشتر نیست اما معظم آنچه ما در رجال، فهرست، فقه مقارن، فقه تفریعی، فقه مأثور و کلام داریم برای همین زمان است (البته در تفسیر کتاب شیخ چندان مؤثر نبود و مجمع البیان تأثیرگذارتر بود شیخ اجمالاً در تفسیر تأثیرگذار است) یعنی بیشتر معارف ما برای این دوران است. بعد هم با آمدن صفویه بعد از سال 900 مثلاً وافی، وسائل، بحار برای این زمان است، بجز علوم عقلی مثل اسفار و اینها که برای همین زمان است کتب فقهی مهم ما نیز برای همین زمان است. غرض این که طبیعت بحث سیاسی چنین است و اختصاص به زمان خاصی ندارد که وقتی نوعی فضای سیاسی یا گشایشی میشود و وقتی یک نظام سیاسی سر کار میآید که حالت دینی خودش را حفظ میکند برای رشد فکر و فرهنگ بسیار نافع است و ما شیعه اچنین بودهایم البته نه به این معنا که هرچه داریم برای این فترههاست چون مثلاً علامه و محقق در این فترهها نیستند ولی در این فترههای سیاسی حوزههای علمی و معارف دینی رشد فوق العادهای مییابد. الآن هم که زمانه عوض شده است خیلی زمینهها هست؛ هم جهانی شده است هم به خیلی از مصادر و نسخ خطی فراوان اطلاع پیدا کردهایم که فکر نمیکنم شیعه هرگز این اندازه دسترسی به نسخ خطی در سطح جهانی داشت امروزه انحاء امکانات در اختیار قرار گرفته و فرصت بسیار خوبی است که بهخوبی باید از آن استفاده کرد. به قول نظامی فرزند زمان خویشتن باش یا به تعبیر روایات العالم بزمانه لا تتهجم علیه اللوابس، فرزند زمانبودن نیز این اقتضا را میکند که آن را به صورت مجموعهای مطرح کنیم.
[6]. (طلاق: 6).
[7]. (توبه: 60).
[8]. (بقره: 233)
[9]. (بقره: 282).
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
مجموعه بحثی را که در این چند روز مزاحم آقایان بودیم تا اینجا رسیدیم، بعد از اینکه یک تفکیکی کردیم از نظر قانونی و حقوقی بین دو نظام عبد و مولا و نظام قانونی و عرض کردیم شواهد موید این مطلب، شواهد تاریخی و بعضی عبارات که خب با نظام عبد و مولاست. خب نمیشود انکار کرد. اما شواهد خود قرآن و مجموعه شواهد روایات اهل بیت(ع) این است که این نظام، یک نظام قانونی است.
و یکی به نظر ما از اسرار یکی از نکات اساسی مسئله این که خاتمیت به آن معنایی که عرض کردیم روی آن بنا گذاشته شده همین است. این نظام قانونی میتواند. البته این نظام قانونی است که بر مبدأ تقنین و مبدأ تنفیذ الهی است، ولایت است؛ چون الان در دنیای اصطلاح قانونی وقتی میگوییم نظام قانونی یعنی در آن ولایت نیست. اراده مردم است. این را قبول نکردیم. این قسمت را قبول نکردیم.
و البته هستند عدهای در همین معاصرین دنیای ما، معاصر صد ساله مثلا، در مصر مثلا آن آقایی که کتاب نوشته، من کتابش را هم خواندم، خیلی مبتذل هم هست، نمیدانم حالا شاید چون حرف نامربوطی زده سر و صدا درست کرده است. کتاب علی عبدالرزاق درباره حکومت خیلی حرفهای بسیط و پیش پا افتاده دارد. بعدش هم چون زمان پادشاهی مصر بوده، قبل از اینکه نظام جمهوری بشود، الاظهر هم علیه او شکایت کرده بود، دادگاه بردند او را، خب او منکر حکومت در اسلام است. اصلا نه زمان رسول الله(ص) نه زمان به قول خودشان خلفای راشدین منکر است.
خب در میان شیعه هم خب عدهای پیدا شدند دیگر این کتاب حکمت حکومت اگر دیده باشید، آن هم منکر او بالاتر رفته که اصلا احکام دینی، قضایای اخلاقی است. عرض کردم شبیه این مطلب در همین نوشتههای غربیها از قرن 18 یعنی از سالهای 1700 میلادی که دوران رنسانس است از آنجا هم شروع شده. اینها را بیشتر امور اخلاقی میدانند. آن وقت اگر برخورد اخلاقی بشود، نه بین آنهاتناسبی است نه مرحله اجرا در آنها اثر میگذارد. فرض کنید مثلا به شما میگویند دروغ نگو، به شما میگویند غیبت نکن، به شما میگویند نفقه زن را بده، مثل هم است هیچ فرقی نمیکند. یک دستورات اخلاقی است. نه اینکه اینها به این معنا باشد که در جامعه باید پیاده شود، جامعه باید شکل بگیرد و یک نظام اجتماعی بشود. و دیگر چون بحثش اینجا نیست. اگر حالا یک مناسبتی عادتاً در مکاسب در ذیل ولایت فقیهی که مرحوم شیخ انصاری آورده آنجا ممکن است ما یک مقداری متعرض بشویم.
خب حرفهای ضعیفی است، کاملا ضعیف است. به هر حال یک برخورد این جوری شروع شده در همین زمانهای اخیر که اساس ندارد.
ما در این باره عرض کردیم اصل نظام قانونی را قبول کردیم. بحث اخلاقیاتش جای خودش. در اینکه در اسلام کلا مبتنی است بر اخلاق یک، به طور کلی، و این اخلاق باید از جهات مختلف تکمیل میشد.
س: اخلاقی یعنی چه؟ منظورتان از اخلاق چیست؟
ج: حالا دیگر باید وارد بحث بشویم طول میکشد.
ما معتقدیم الان با این توضیح این بنده، بعثت لاتمم مکارم الاخلاق یک بحثی را مطرح کردیم، گاهی هم در همین بحثهای اینجا بود، تازگی نبود شاید پارسال، که تتمیم مکارم اخلاق چیست اصلا؟ هفت هشت ده تا احتمال عرض کردیم که احتمالاتی باشد برای آن. یکی این بود که این اخلاق بیاید در جامعه عینیت پیدا بکند. به عکس این تصور که احکام را اخلاقی میکند خود اخلاق جنبه عینیت پیدا بکند. مثلا یک توصیه اخلاقی نباشد که دورغ نگویید یا غیبت نگویید، این در جامعه عینیت پیدا بکند که مردم دروغ نگویند، اصلا تتمیم این است. یعنی من احکام را و شریعت را من حیث المجموع در عقایدش، در افکارش، در اندیشههایش، در اخلاقش، در فرض کنید مسئله فقهش، قانونش، یک جوری تنظیم کردیم که این اصول اخلاقی تتمیم بشود. تمامش به تنفیذش است. تمامش به این نیست که ما بگوییم دروغ بد است. این تمام نیست.
س: منظورتان آیات احکام است.
ج: هان، تمام این نیست. این که لاتمم، تمام یک شیء مثل علت غایی. شما یک صندلی درست میکنید که رویش بنشینید، حالا نقشه صندلی بکشید درست نکنید، خب این که به درد نمیخورد که. تتمیم اخلاق یکی از معانیش حالا من نمیخواهم وارد بقیه معانی آن شوم که جایش اینجا نیست. یکی از معانی تتمیم اخلاق را این گرفتیم که تتمیم اخلاق یعنی پیاده شدن و تحقق آن اخلاق در جامعه.
اگر غیبت بد است، اگر خیانت بد است، اگر ایذاء همسایه بد است، اگر همه اینها را حساب بکنید دیگر، مکارم اخلاق. البته خب در اخلاق هم دو سه تا تصور هست، بنابر اینکه فقط شامل صفات نفسانی بشود و یا شامل افعال هم میشود ویا هر دو را میگیرد. که شاید بیشتر بگوییم هر دو را میگیرد. هم صفات نفسانی مثل شجاعت، و هم افعال مثل صدق. که هم افعال در دایره اخلاق باشد، دیگر میگویم چون نمیخواهم کلا وارد این بحث بشوم.
آنوقت این طور بگوییم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق اشاره به این باشد که اولا خود اخلاق در فطرت انسانها هست، لکن این اخلاق باید به مرحله عمل برسد. مهم نیست که شما بگویید دروغ بد است، مهم نیست که بگویید خیانت بد است، مهم نیست که بگوییم همسایه را اذیت نکن، این شریعت مقدسه چون شریعت خاتم است، یکی از خصایص این شریعت مقدسه این است. من آمدم این اخلاق را تکمیل کنم، تمام، تمام هر چیزی به حسب خودش است دیگر. فرض کنید شما میخواهید غذا بپزید تمام باشد، یک خوردنی باشد، نوشیدنی باشد، اینها هر کدام به حسب خودش است.
من که آمدم اخلاق را میخواهم تمام بکنم. تمامیت اخلاق در این شریعت مقدسه به این است که اینها در جامعه پیاده شود، اما اگر شما فقط در مقام صحبت بگویید، بنشینید مثلا جلسات علمی بگذارید، کتاب بنویسید، مقاله بنویسید، که مثلا صدق خوب است، اداء امانت خوب است، فلان خوب است، این کافی نیست برای اخلاق. تتمیمش به تحقق خارجی است. بایددر خارج عینیت پیدا بکند. بعثت لاتمم الاخلاق، به عکس این تصور که الان میگوید، میگوید احکام هم اخلاقی است دنبال اجرا نیست. اصلا دقیقاً البته معانی دیگری هم عرض کردم به ذهن ما رسیده اما یکی که حالامناسب با بحث ما هست.
پس بحث اول ما عرض کردیم با مجموعه شواهد در میآوریم که نظام، نظام قانونی است. و طبیعتاً نظام قانونی لوازم خودش را دارد. در این مرحله نظام قانونی سه بخش را بررسی کردیم: یکی ادبیات قانونی یا تعبیر قانونی، یکی روح قانون و یکی هم مسئله نظام و فضای قانونی، آن فضایی که دارد انسجامش، روابطی که احکام با همدیگر دارند، ترابطی که بین احکام وجود دارد.
در این دو روز گذشته، درباره ادبیات و روح قانون، عرض کردیم در بحثهای خودمان نسبت به اسلام فعلا در روح قانون نمیتوانیم خیلی، یک مقداری میشود صحبت کرد، اما دقیق دقیق مشخص بکنیم، مشکل دارد. و همین هم سر همین است که فرض کنید صاحب جواهر میگوید این معنایش این است که باید مأمور آن مأمور به را مجانی انجام بدهد، آقای خویی میگوید نه چنین چیزی نیست، دقت میکنید، یا مرحوم اصفهانی. یامثلا میگوید این معنایش این است که این ملک آمر است، این میگوید نه اینجوری نیست.
اینها سری دارد به جای این بحثها اینها سری دارد. برویم دنبال سرش. سرش این است که حدود وجوب در روایات و در مجموع ادله کاملا مشخص نیست. این مطالبی که گفتند امکان دارد، همهاش اعتبار است دیگر، امکان دارد. بگوییم آقا وجوب در این قانون این است و لذا الان این البته هست انصافا یکی از نکاتی که جامعه غربی رو به بحث قانون و قانون اساسی و بعد قانون و ماده یک و دو و اینها آوردند، یک مقداریاش این بود که در حدود این کار را ما باید مشخص کنیم.
یعنی ما باید حدود این کار را مشخص بکنیم که مثلاً وجوب چیست، حقیقت وجوب چیست، حقیقت حرمت چیست، تمام اینها باید مرزبندیهایش مشخص بشود. یعنی اضافه بر قانون یک تأکیدی روی ادبیات قانونی دارند. و تأکید فراوان دارند که الفاظ مجمل یا به اصطلاح ما مجاز، کنایه، استعاره، اینجور الفاظ، این الفاظی که دارای معانی متعددی میشوند، و دارای معانی مختلفی هستند یا احتمالات در آن داده میشود، یا به لحاظ فردی یا به لحاظ یعنی به لحاظ مفرداتش یا به لحاظ کلام، اینها نباید باشد. و درست هم هست.
ما هم عقیدهمان همین است. در فقه هم همین طور بوده است. الا الان مرتب مثلا میگویند والفظ مجمل، و الحدیث مجمل، والدلیل مجمل، یا فیه احتمالات و با وجود احتمالات نمیشود، حرف درستی است، لکن ما الان در دنیای اسلام، به خاطر اینکه این از اول درست تنظیم نهایی نشده، یک قدر متیقن داریم. مثلا بعضی قدر متیقن را بأس فهمیدند، از وجوب فقط بأس در میآید. یا همین مطالبی را که ما دیروز عرض کردیم اضافه بر بأس یک نوع ثبوت، یک نوع در به اصطلاح ارتباط هم با مأمور دارد آن مأمور به که اصطلاحاً به عهده او قرار داده شده است. لکن به عهده او به نحو ثبوتی یا صدوری. ما عرض کردیم قدر متیقن صدوری است. یک رابطه بین او و بین عمل هم پیدا میشود.
بعد مطلب دیگری که دیروز عرض کردیم در همین ادبیات قانونی چون گفتیم وقتی روح قانون روشن نباشد، به ادبیات تمسک میکنیم. در همین ادبیات قانونی عرض کردیم مجموعه شواهد نشان میدهد که یک رابطه هم بین آمر و مأمور به است. این قانون این اقتضا را میکند. یعنی وقتی مقنن یک چیزی را میگوید چون این رفته روی یک وقایع خارجی، این نیست که اراده ذاتی آمر باشد مثل عبد و مولا، این یک حقایقی است، یک امر واقعی است، یک امر حقیقی است، جامعه در نظر گرفته شده لذا طبیعتاً یک رابطه دیگر هم پیدا میشود که این کار باید محقق بشود.
آن وقت اگر این را ضمیمه کردیم به نظام اسلامی، به دولت اسلامی، به حکومت اسلامی، تمام احکام اسلام باید پیاده شود. یعنی اصلا شأن حکومت اسلامی در حقیقت این میشود نه فقط معاملات، نه فقط مسائل سیاسی اجتماعی، فرض کنید مسائل نظامی، مسائل شهرسازی، مسائل مثلا منابع معادن، غیر از آنها حتی مسائل عبادی یعنی مجموعه دین هدف اساسی از نظام اسلامی این است. آن مجموعه باید پیاده بشود. چون یک مجموعه همسانی است. این طور نیست که مثلا عبادتش را از نظام معادن جدا بکنیم. نظام فرهنگی را از نظام عبادت جدا بکنیم.
چون یک کاری که در حکومت اسلامی هست این است. یعنی هم باید احکام ولایی را که مثلا حالا نصوص هم ندارد این با منصوصات مقایسه بکند، مجموع را در یک به قول عربها سیاقه، در یک قالب قانونی واضح، نظاممند، قانونی که با هم اجزائش کاملا مرتبط هستند و همخوانی دارند، در او قرار بدهد و سعی بکند این ارزشها زنده بشود، یعنی عمدهاش تحقق خارجی است که ظاهر آیه مبارکه هم همین است: (الذین مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة) عرض کردم مجموعه روایاتی که ما در مسئله حاکم و حکومت است زیاد است، بهترینش تقریباً در نهج البلاغه است، بهترینش. چون خود حضرت هم متصدی حکومت بودند. این که هدف حکومت اسلامی این باشد، مسئله جلوگیری از محرمات باشد، خمر باشد، فلان باشد، اتیان واجبات باشد، و بعد نظام اجتماعی باشد، نظام مالی باشد، نظام مالیاتی باشد، نظام فرهنگی باشد، و الی آخر انضمه مختلفهای که اراده شده است.
پس بنابراین ما و لذا هم اگر بتوانیم مخصوصا بنابر مبنای اصل ولایت فقیه چون خب میدانید عدهای هم از بزرگان ما قبول نداشتند ولایت فقیه را، بر اصل مبنای ولایت فقیه، مثلا اگر یک مجموعهای یا به اصطلاح امروز ما عبارت توضیح المسائل، خب میدانید توضیح المسائل در قم در زمان آقای بروجردی یک آقایی که معلم هم بود، دبیرستانی بود، معلم دبیرستان بود ایشان نوشت و خیلی به لغت به اصطلاح امروزی ما ادبیات عامیانه به آن میگویند، فلوکریک به اصطلاح، خیلی عامیانه نوشت و واضح نوشت، بعد هم سعی کردند با کتاب خود آقای بروجردی که منتخب المسائل اسمش بود، دیدم من چاپ شده زمان خود ایشان، هماهنگ بکنند، شاید پنجاه و پنج شش سال قبل در همین قم، و این کتاب هم خیلی جا افتاد این توضیح المسائل انصافا قدم خوبی بود، یعنی سعی کرد همان مسائل را به یک لغت واضح، ...
حالا در زمان ما اقتضا میکند که ما مجموعه نُظُم دینی را به لغت واضح بنویسیم، یعنی اگر بنا بشود یک توضیح المسائل این نیست که مثلا شکلش و چاپش را ریز و درشتش بکنیم، نه، فکر باید عوض بشود. اصلا خود آن فکر و اندیشه باید کلا عوض بشود. یک مجموعه هماهنگی به یک لغت حالا آن توضیح المسائل تقریبا عوامانه است، یعنی ادبیات عامیانه است، میشود به یک ادبیات در سطح یک دانشجو مثلاً، اصطلاح خودشان، با فرض یک مخاطب دانشجو نه حالا خیلی عوام عوام صرف، آن توضیح المسائل خیلی ساده و روشن و خیلی به اصطلاح حالت عامیانه دارد،
س: الان دانشجوهایش این اصطلاحاتش را نمیفهمند
ج: همان توضیح المسائل را هم نمیفهمند. خیلی خب پس از این توضیح المسائل هم پایینتر بنویسید. بحث نکنید بیاورید پایین تر.
علی ای حال اصطلاح را میخواهیم بگویم حالا در خارج چه هست، آن اگر بنا بشود باید یک مجموعه هماهنگی باشد. یک مجموعه هماهنگ با اشراف کامل. نه اینکه مثلا یک قسمتش مدام احتیاج پیدا بکنیم مدام اضافه بکنیم، یک قسمت را مدام کم بکنیم، نه با یک اشراف کامل، یک برنامهریزی جامعی باشد، یک برنامه جامع، هم نظام فرهنگیاش باشد، هم نظام اجتماعیاش باشد، هم نظام سیاسیاش باشد، هم نظام عبادیاش باشد، یک بخشی نظام عبادی باشد، یک بخشی نظام آموزشی باشد، همین اجتهاد و تقلید مثلا. به صورت نظام
حالا به هر حال این هم یکی دو کلمه گفتیم حالا فعلا وارد این بحث نشویم.
بحث سر این است که یکی از خصائص نظام قانونی این است که باید پیاده بشود. طبیعتاً برای پیاده شدن ساز و کارهای خودش را دارد. امروز آقایانی که در درس اول تشریف داشتند، عرض کردیم مثل مرحوم آقای شیخ الشریعه اولین کسی است که این ابداع را کرده که لا ضرر برای نظام احکام سلطانی است. یعنی جزو ساز وکارهای اجتماعی تطبیق احکام است. چون در قصه ما داریم، اهل سنت این را به این متن ندارند، ما داریم که حضرت فرمودند که در آن قصه سمره که آن کار را کرد حضرت آمدند با تمسک به لاضرر فرمودند که این ضرر باید برداشته شود. انک رجل مضار ولا ضرر و لا ضرار، و بعدهم حضرت فرمودند که به آن انصاری برو درخت را بکن بزن، و بیانداز به طرف خودش.
س: 16:26
ج: طبیعتاً این طور بوده خب مخصوصا ما شیعه، سنیها چرا داشتند احکام السلطانی را خیلی وقت است نوشتند. فرض کنید بحث اموال را ما در زمان تقریبا موسی بن جعفر(ع) وحضرت رضا(ع) است، ابویوسف خطاب به به قول خودش امیر المومنین هارون الرشید نوشته، خب ما ننوشتیم. ما شاید الی الان اموال نداریم، چون نظام سیاسی دست ما نبود.
من همیشه عرض کردم هر فتره زمانی که شیعه یا نظام سیاسی یا مثلاً یک گشایش سیاسی بود خب کارهای علمی خوبی کرده، آنها همیشه دستشان بود. ما مثلا از آمدن آل بویه به بغداد که عرض کردیم 1100 سال قبل تقریبا، سال 334، 1103 سال قبل به قمری، اینها وارد بغداد شدند. تا خروجشان از بغداد که بعد سلاجقه آمدند، ترکهایی از آن طرف بودند، و متعصب بودند، سنیهای متعصب بودند که امور را عوض کردند در بغداد، خب حدود سالهای 450 که شیخ طوسی هم از بغداد خارج شد و رفت نجف. ما الان بیشترین آثار علمی ما همین الان که خدمت شما نشستیم مرهون همین فتره هستیم. از سیصد و مثلا سی، حالا مثلا آمدن کلینی به بغداد که هفت هشت سال قبل از این حادثه است، فرض کنید 320 تا 450 خب این فتره کمی است، همهاش 130 سال مثلا. اما شما معظم آنچه که الان در رجال داریم مال همین زمان است، در فهرست داریم مال همین زمان است، در فقه مقارن داریم مال همین زمان است، در فقه نمیدانم تفریعی داریم مال همین زمان است، در فقه مأثور داریم مال همین زمان است، در کلام داریم مال همین زمان است. در تفسیر کتاب شیخ خیلی تأثیرگذار نبود، مثل مجمع البحرین، مجمع البیان بیشتر تأثیرگذار بود، خب اجمالا، در تفسیر مال همین زمان، یعنی شما انواع معارفتان را که حساب میکنید بر میگردد به همین فتره زمانی.
بعد شما مثلا با آمدن صفویه 930 است یا نهصد و چند است، خب شما باز دو مرتبه وافی مال همین زمان است، وسائل مال همین زمان است، بحار مال همین زمان است، حالا غیر از علوم عقلی مثل اسرار و اینها، آنها هم مال همین زمان است. از کتب فقهی مهم شما مال همین زمان است.
یعنی وقتی یک نوع فضای سیاسی یا گشایشی میشود، بله، یکی از این علما نمیدانم کشف اللسان نیست، کیست؟ آخر کتابش نوشته که دیشب شنیدم که سلطان مرد، دیگر من این کتاب را تمام کردم، سلطان شیعه مثلاً، غرض این کمک بحث سیاسی خب طبیعتاً این طور بود دیگر. یعنی این هست، این اختصاص ندارد.
لذا وقتی که یک نظام سیاسی سر کار میآید که حالت دینی خودش را حفظ میکند، این برای رشد فکر و فرهنگی و اینها خیلی واسع است.
ما شیعه این طور بودیم دیگر این شواهد ما این طور است. ما البته در غیر فرض کنید علامه داریم، محقق داریم، در این زمانها نیست، در زمان فتره سیاسی نیست، نه اینکه بخواهیم بگوییم هر چه داریم، اما وقتی که این فترههای سیاسی میآید رشد خیلی بالا میرود، درجه رشد زیاد میشود. فوق العاده قوی میشود، فوق العاده. یعنی آن جهاتی را که مطلوب حوزههای علمیه و حوزه معارف دینی است، رشد فوق العادهای پیدا میکند. الان هم که خب اصولا زمان عوض شده انصافا خب خیلی زمینهها هست، هم جهانی شده، همه خیلی از مصادر اطلاعات پیدا کردند، نسخ خطی فراوان، فکر نمیکنم هیچ وقت شیعه امکانات و نسخ خطی در سطح جهانی داشت. نه حالا در سطح خود ایران، در سطح جهانی. انحاء امکانات در اختیار قرار گرفت. و فرصت خوبی است، یعنی خیلی خوب میشود استفاده کرد.
خب ما اگر بخواهیم گفت که فرزند زمان خویشتن باش به قول نظامی، بله، اگر بنا باشد انسان فرزند زمان خویش، یا به تعبیر روایت العالم بزمانه لا تتهجم علیه اللوابس، این فرزند زمان بودن این اقتضا را میکند. یعنی وقتی بنا بشود ما یک مجموعه بنویسیم، الان بیشتر توقع ما این است که ما آن مجموعه را به عنوان مجموعهای الان مطرح بکنیم.
خب یکی از آن بحثها حالا چون نمیخواستم وارد این بحث بشویم، چطور به ذهن ما آمد حالا، این از دهان ما لفظ ما خارج شد.
بحث پس مهمش غیر از حالا این بحث تدوینش بحث فرهنگیاش بحث مهمش این است که در نظام قانونی ساز وکارهای مناسب را هم باید در نظر بگیریم. این خصلت قانون است.
عرض کردیم در خصلت نظام عبد و مولا شاید این نباشد. مولا گفته به عبدش آب بیاور، نیاورد، مثلاً به یک شلاق زدن و کتک زدن اکتفا بکند. در این نظام نیست که بگوید مثلاً خودش اقتضا بکند خود نظام اقتضا بکند که بچهاش یا برادر عبد برود آب بیاورد. اما در نظام قانونی این طور است. میگویند وقتی شما آمدید گفتید اهالی خیابان باید اینجا را اسفالت بکنند، شما دولت هستید، شما رفیق ایشان که نیستید، نصیحت اخلاقی که نمیخواهید به این آقا بکنید. تا میآیید این مطلب را مطرح بکنید باید تمام لوازمش را در نظر بگیرید. یک اینها پول دارند ندارند، امکانات دارند ندارند، انجام میدهند یا نمیدهند، طبق مجموعه اینها که حتی اگر امتناع کردند، ببینید، دولت انجام بده، اگر پولش داشتند و امتناع کردند، پول را از آنها بگیرد، اضافه بر او ممکن است جریمهشان هم بکند، که دیگر از این کارها نکنند، اذیت نکنند.
من حالایک مثالی هم خدمت شما عرض بکنم با اینکه خیلی حالی امروز نداریم. مثلاً در آیه مبارکه هست، (اسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم) حالا اگر سکنی را در اینجا کنایه از نفقه بگیریم، غیر از لفظ...، حالا فرض کنید آیه نباشد چیز دیگری. نفقه خانم را در ایام عده باید بدهید، خب حالا شما طبیعتاً میدانید خب بالاخره شوهر زنش را طلاق داده، مثلا فرض کنید اوایل حمل هم باشد تا نُه ماه هم این دو عده است، این باید نفقه نُه ماه را بدهد، اسکنوهن، خب این طبیعتاً این سوال پیش میآید ممکن است مثلا نفقه ندهد، یا اذیت بکند، خوب دقت بکنید.
اولاً یک نکتهای که هست مثلا انما الصدقات للفقراء فرض کنید این خانم محتاج هم هست، این مثلاً شوهر نمیدهد نفقه را. خب بگوییم چه نسبتی هست بین این دو تا دلیل که نفقه را بدهد، صدقه هم مال فقرا، از آن طرف هم داریم که نفقه والدین بر پسر است کما اینکه بر فرزند است، نفقه فرزند هم بر والدین، پس ما سه تا دلیل نفقه داریم. یکی شوهر در ایام عده، یکی فرزندش، یکی هم صدقات عامه. حالا اگر شوهر نداد، اولا ما این سه تا دلیل را چه جور معنا کنیم؟ اصلا این سه تا را چه جور معنا بکنیم؟
ببینید وقتی شما نظام قانونی آمدید معنا کردید، غیر از حالا اینکه نفقه شوهر حالت دین دارد، ذمه دارد، نفقه بر فرزند حالت تکلیف دارد، غیر از حالا این نکتهای که نمیخواهم وارد بحثش بشوم.
س: این از حکایت استفاده میشود؟
ج: کدام یکی آقا؟
س: همین که به صورت دین هست یا تکلیف
ج: بله، بله،
دقت بکنید آقا. سه تا، آیا ما مخیریم بین این سه تا؟ نظم قانونی که میگوییم اقتضایش این است. چون ایام عده ایام خاصی است، هر زنی که همیشه در عده نیست که. ما با آن ارتکاز قانونی میفهمیم که اگر این سه تا عنوان بود، چون این ایام خاص است، این مقدم است. پس در درجه، اساسا باید شوهر نفقهاش را بدهد. بچه نه، نفقات عامه هم نه. حالا اگر شوهر نداشت، دقت بکنید، حالا یا به صورت دین میگیریم، یا شوهر مرد، اینجا نوبت میرسد به پسر، نوبت به نفقات عامه نمیرسد؛ چون عنوان پسری و امومت برای مادر یک عنوان ذاتی است، بر عناوین عرضی مثل فقیر مقدم است. یا پسر نداشت آن وقت نوبت به صدقات میرسد. دقت کنید. یک تنظیمی را با اینکه سه تا دلیل مطلق هم هستند.
شما میبینید یک تنظیمی را بین اینها ایجاد میکنید. میگویید این سه تا قانون ما این جور میفهمیم. در درجه اول باید شوهر بدهد، نبود، مرد، حالا یا ورثه یا غیرش کار ندارم، نوبت پسرش میرسد، نبود نفقات عامه.
حالا مسألة: شوهر بود، پول هم داشت نمیداد، خب در اینجا میرسد به بحث تطبیق نظام. ممکن است نظام بیاید به پسر بگوید حالا به هر حال مادرت که پول ندارد، شما بده ما بعد از شوهرش میگیریم، خوب دقت کنید، ما بعد از او میگیریم، چون تکلیف بر اوست، بر شوهر است که، تکلیفی نیست که بر پسر باشد.
س: چرا اجبره الحاکم تقاص بکنند، نوبت به پسر نمیرسد
ج: میدانم، فرض کنید فرار کرده، نیست، اجبره الحاکم، این هم نحو اجبار است دیگر،
س: خب تقاص کنند.
ج: میگیرد از او دیگر، میخواهم بگویم میگیرد، از همان شوهر میگیرد، شما میگویید اجبره الحاکم
س: نه پسر چرا پرداخت کند آخر؟
ج: موقتاً خب نمیگذارد مادر بمیرد که...
س: نه چرا پرداخت کند؟
ج: حالا فرض کنید شوهر فرار کرده، چه کار بکنند؟ از صدقات بگیرند؟ فرض ما این است. خوب دقت بکنید چه میخواهم عرض کنم. اگر شوهر دارد و نمیدهد، حالا فرار هم کرده، مخفی شده، خوب دقت بکنید، میگویند از پسر بگیرند به عنوان قرض، خب بگوییم نه اصلا نوبت پسر خودش پرداخت بکند، نه چون تکلیف، تکلیف شوهر بوده است. این آن معناست که اگر این قانون باید پیاده بشود، چون شوهر اباء کرده و عملا انجام نداده، به زور از او گرفته میشود، بلکه اگر ثابت شد به عنوان تمرد در مقابل نظام بوده، ممکن است زیادی هم از او گرفته بشود. که به اصطلاح برای او یک کیفری قرار بدهندکه تو اضافه بر اینکه ندادی، قایم هم شدی و برای ما دردسر درست کردی.
ببینید این قصه را تصور بکنید، بعد باز میرسد به مرحلهای که بخواهد از صدقات بگیرد، الی آخر صحبتهایی که الان نمیخواهم وارد فروع مسئله بشوم.
این معنایش چیست؟ این معنایش این است که وقتی شارع میگوید نفقه را از شوهر بگیرید، این طبیعتاً با مشکلاتی در مقام اجرا هست، این معنایش این است دیگر. ممکن است شوهر ندهد، اذیت بکند، قایم بشود.
خیلی عجیب است، بلافاصله بعد از این آیه (اسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم و لا تضاروهن) خیلی عجیب است. به اینها ضرر نزنید. به زنها ضرر نزنید، لتضیقو علیهن، یعنی کأنما این ارتکاز بوده که این حکم طبیعتاً این اقتضا را دارد که این شوهر اذیت بکند، ایذا بکند. خیلی عجیب است. این لا تضاروهن مثل همان بحث احکام سلطانی که میگوید لا ضرار برای احکام سلطانی است. روشن شد؟ این لا تضاروهن حالا ما این همه احکام در قرآن داریم، اینجا در خود همین (لا تخرجوهن من بیوتهن و لا)، در سوره طلاق است، عدهای از احکام است. بعد از این حکم آمده (اسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن) به اینها این یعنی چه؟ یعنی دست حکومت را میخواهد در مقام اجرا باز بکند، ساز و کارهایی را بگیرد که کار شوهر ایجاد نقص نکند. چون این طبیعی است که این شوهر ایجاد مشکل بکند، چرا؟ چون شوهر میگوید نفقه زنی که از او جدا شدم نُه ماه باید نفقهاش را بدهم، هشت ماه باید نفقهاش را بدهم. هیچ فایده هم برای من ندارد. به چه مناسبتی؟ دقت میکنید؟
و از عجایب کار شبیه این در آیه (والوالدات یرضعن) هم آمده، خیلی تعجب، که من همین سه چهار شبه که فکر کردم، تا حالا این معنا هم به ذهنم نبود، واقعا هم برای ما ابتدائا، چون بحث فقهیاش را کردیم برای ما مشکل بود که این چطور شده، (والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین لمن اراد ان یتم) خب دو سال باید والدات، بعد میفرماید (و لا تضار والدة بولدها) خب این طبیعتاً مادر که به بچه ضربه نمیزند که، و لا تضار، این بعدش است، اینجا هم و لا تضار والدة بولدها آمده، خیلی عجیب است.
من خود من البته عرض کردم احتمال چون همیشه ندیدم درست ما اگر باشیم و ظاهر این آیه مبارکه، میگویم ابتدائاً هم در ذهن ما این است که این مثلاً در مادر هست و مثلاً باید شیر بدهد به بچه و اینها، مثلا حالا شوهرش چه باشد یا نباشد، ظاهر این آیه مبارکه در طلاق است اصولا، آیات قبلش در طلاق است، شاید آیه بعدش هم در طلاق است. اگر ما باشیم و ظاهر سیاق، اصلا مورد آیه آن خانمهایی است که از شوهرشان طلاق گرفتند. مخصوصا اگر تصور بکنید که خانمی بوده عدهاش به حمل بوده تا مجرد وضع حمل کرد، ولو در نفاس است اصطلاحاً میتواند ازدواج بکند، خوب دقت بکنید، یعنی این زن که الان مادر است، از شوهرش جدا شده اما بچه دارد تازه هم زاییده، فرض کنید همین لحظه، میتواند یک پنج دقیقه بعد ازدواج بکند. این در حقیقت و لذا هم تعبیر والدات شده نه اینکه امهات، نه به عنوان ازواج، و لا چی، ولا مولود له، نگفته ابوه، گفته مولود له، اصلا تعبیر مولود له روی این جهت است. با اینکه مراد پدر است دیگر، مولود له یعنی پدر. تعبیر به زوج نکرده، ولا زوجها مثلا، تعبیر زوج نکرده، تعبیر مولود له کرده.
ظاهر این آیه مبارکه این طور است: خانمهایی که وضع حمل میکنند حالا یا مطلقا دیگر و در عده از عده خارج شدند میتوانند ازدواج بکنند، اینها باید حق رضاع بچه را مراعات بکنند. خیلی عجیب هم هست یعنی. ولو عادتاً یعنی به طور طبیعی میتواند ازدواج بکند، همان لحظه هم میتواند ازدواج بکند. بگوید من ازدواج کردم دیگر من کاری به این بچه ندارم، این مال شوهر قبلی من است.
ظاهر آیه مبارکه میخواهد بگوید نه، این را تو باید ادامه بدهی، حق طبیعی به عنوان مادر است ولو از آن شوهر جدا شدی. ظاهر آیه مبارکه این است. یعنی بقیه الحاقی هستند. مثلاً زنی که شوهرش هست، این الحاق هست، و الا خود ظاهر آیه که این است.
س: در این صورت حولین کاملین دیگر معنا پیدا نمیکند؟
ج: چرا، دو سال، این هم خیلی عجیب است.
غالبا خب میدانید فرض کنید زن ازدواج کرد، ممکن است بعد از نُه ماه و ده ماه هم بچه بیاورد، این معنایش این است که حتی اگر بچه آورد، باید دو سال بچه قبلی را باید تکمیل بکند. این حق الهی است.
و لذا به ذهن من این ولا تضار برای همین اینجا آمده، چون این از آن جاهایی است که زنها ممکن است از زیر بار در بروند. بگویند آقا من ازدواج کردم
س: شیر دادن که واجب نیست که
ج: ظاهر آیه این است که، یرضعن که
س: نه، شیر دادن نیست، آن لبع هست که واجب است، بقیهاش که واجب نیست.
ج: ارضاع در اینجا مجموعه نگهداری است، نه آن که شیر، ارضاع در اینجا این است. حالا میخواهد در پستانک بگذارد به او بدهد مثلا، ارضاع این است.
علی ای حال ظاهر آیه مبارکه خوب دقت بکنید، این هم برای ما همین مشکل را چند شب اخیر فکر میکردیم، به نظرم مشکل حل شد. فکر میکردیم (و لا تضار والدة بولدها)، بعدکه دقت کردیم، دیدیم که این آیه یعنی این که قبلا گفته بودم، شاید 10 سال پیش 15 سال پیش که ظاهر آیه مبارکه، عرض کردم چون در تفاسیر نیست، خیلی هم سعی نمیکنیم اصرار بکنیم روی یک حرفی. لکن ظاهر آیه این است. مراجعه بفرمایید به سوره بقره ظاهر مجموعه آیات چند تا آیه هست پشت سر هم، ظاهرش در طلاق است اصلا، خود آیه، و یک معنای عجیبی هم هست یعنی یک معنای واقعا خیلی عجیب و تعجب آوری است که حتی اگر زن ازدواج کرد، این حق بچه در دو سال محفوظ است. نهایتش از شوهر سابق به حساب پولش را بگیرد، و علی المولود رزق، آن بحث، و الا حق رضاع مال مادر است.
حالا خنده دارش، تعجبش این است که اگر ازدواج کرد بچه جدید هم از این شوهر جدید آورد، باز هم باید دو سال آن بچه اول حفظ بشود. این ظاهر این است دیگر.
س: مرد میتواند منع بکند همسرش را که به بچه من شیر نده
ج: آن بحث دیگری است، شما
س: همین است دیگر، پس حق عرض کنم خدمت شما
ج: لا اله الا الله، شما، من بحث فقهی که ندارم، دارم بحث حقوقی میکنم. میخواهم بگویم
س: این اطلاق ازش استفاده نمیشود استاد
ج: نه ببیند، میگویم شما بحث چیز نفرمایید، بحث فقهی و فروع فقهی نفرمایید. من دنبال نکته دیگری هستم. آن نکته فقهی جای خودش الان.
خیلی عجیب است، اگر این معنا باشد، یعنی این مطلب خوب دقت بکنید، این که زن بعد از انقضاء عده، بعد از طلاق تا دو سال ملتزم بشود که بچه را باید اداره بکند، خیلی عجیب است. این خب در معرض شبهه هست دیگر، زن ازدواج کرده شوهر دارد، باید به فکر شوهرداری باشد، این فرع را هم دارند سنیها که باید به فکر شوهر دومش باشد، یا بچه دومش باشد، دقت بکنید. این واقعاً حرف عجیبی است.
در اینجا یک دفعه آیه آمده (و لا تضار والدة بولدها)، یعنی طبیعتاً این جور حکم با یک مشکلات اجرایی روبروست. ممکن است این زن سهل انگاری بکند، بگوید آقا من مشغول هستم، شوهر کردم، به من چه مربوط، این بچه را هر جا که میخواهد ببرد پرورشگاه بگذارد، به قول امروزی ما.
خیلی عجیب است من هر وقتی فکر میکنم، همین دو سه شبه برای ما، میگویم سابقا خود آیه را بحث کردیم، و همیشه هم برای من این بود، (و لا تضار والدة بولدها)، خیلی عجیب و غریب است اینجا آمده، خب معلوم است مادر معروف است، ضرب المثل است در مهربانی با اولادش است. بعد که با سیاق آیات نگاه کردیم دیدیم چیز نکته غریبی دارد. این مثل همان اسکنوهن است که بعدش فرموده (و لا تضاروهن)، خیلی عجیب است.
یک حکم دیگر هم ضرار دارد. البته و لا تمسکوهن ضرارا هم داریم. یکی دیگر هم دارد که در باب چیز حالا اگر آیهاش را بیاورید، بزرگترین آیه قرآن، حدود یک صفحه است، دین، و لا یضار کاتب، آنجا کاتب دارد، آنجا هم باز، این سه تا آیه من دیدم که به عنوان لا ضرار بعدش آمده، بعد از حکم آمده است. این سه تا آیهای که من دیدم.
خوب دقت بکنید. خب بحثی که هست من فکر میکنم این کلمه لاضرار در حقیقت در این جور جاها به این معنا آمده که آن جنبه ساز و کار اجرایی مراد باشد. یعنی حاکم باید کاری بکند که این بچه به او ظلم نشود. ولو مادر ازدواج کرده ولو مادر بچه دارد و حقش هم هست ازدواج بکند، یعنی شارع میآید این حقوق را مراعات میکند. ما به او اجازه دادیم، نگفت تو دو سال ازدواج نکن تا این بچه را شیر بده، حقش هست ازدواج بکند، نگفتیم بچه دار نشود تا شیر بدهد، آن انسجام قانونی را، لذا چه کار کرده؟ و لا تضار ، مادر مواظب باشد به بچهاش ضرر نرساند.
س: لوازم اجرایی را یعنی لحاظ کرده
ج: هان احسنت، ساز و کار اجرایی، من البته این را ننوشته مرحوم آقای شیخ الشریعه.
شیخ الشریعه میگوید لا ضرر همین است اصلا. مشهور علمای ما لا ضرر و لا ضرار ناظر به مقام تشریع است، مثل اوفوا بالعقود را. ایشان میگوید نه مخصوصا این قصه سمره را هم که آورده، این ساز و کارهای اجرایی است. یا الان که در این کتابها چاپ شده، احکام سلطانی، اسمشان احکام سلطانی است. مرحوم شیخ الشریعه در رساله جزو احکام سلطانی گرفتند. البته مرحوم آقای خمینی هم با ایشان موافقند. معروف با ایشان موافقت نکردند.
عرض کردم در بحث اول، حضرت آقای سیستانی استاد ما حفظه الله ایشان گفته لا ضررش به احکام میخورد، لا ضرارش به سلطانی میخورد، بین دو تا مدلول تفکیک قائل شدند.
علی ای حال الان مجموعا در این صد سال اخیر ما، در حوزههای ما، بر سر کلمه لا ضرر و لا ضرار این بحث دیگر هم مطرح شده حالا غیر از آن بحثهای اصلیاش. دقت فرمودید؟
آن وقت این نکته اساسی خب ما این همه احکام در خود قرآن داریم. خب در ساز و کارهای آنها چطور میشود؟ حالا در سه تا در ساز و کارش آمد که لا ضرار، لا تضاروهن، لا تضار والدة، این اینجا معنای حدیث روشن میشود.
پیغمبر(ص) که فرمود لا ضرر و لا ضرار، این را آورد برای کل احکام. دیگر روش ما هم که معلوم است. یک چیزی در فرایض است، در فریضه است، یک چیزی را پیغمبر(ص) سنت هم یک مقداری این جوری است که در قرآن یک مورد و یا دو مورد است، در سنت میآید توسعه میدهد.
ما خواهر ومادر رضاعی را در قرآن داریم. لکن یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب در سنت است. ما این ساز و کار اجرایی را در سه تا حکم دیدیم. البته عرض کردم لا تمسکوهن ضرارا هم داریم. نه اینکه لا ضرار آمده، و عجیب هم هست که روی لا ضرار رفته، لا تضاروهن، لا تضار والدة بولدها، و لا یضار کاتب، عرض کردم در زمان نزول قرآن، اگر میخواستند معنای الحاق ضرر به دیگری را برسانند، باب مفاعله میبردند، اما در همان مدینه زمان امام صادق(ع) باب افعال اضر میگفتند. الان هم عربها اضر میگویند، مثلا اگر شما در یک مجلهای بنویسید ضار فلان نمیفهمند، درست متوجه نمیشوند ضار یعنی چه؟ الان کلمه اضر باب افعال را به کار میبرند.
که ما عرض کردیم گاهی لغت حتی هیئاتش هم به زمان عوض میشود. در زمان نزول قرآن اضر نیست، ضار است. اما در زمان روایات اهل بیت(ع) من اضر بطریق المسلمین، این الحاق به ضرر را با ماده باب افعال به کار بردند.
پس بنابراین تا اینجا روشن شد که این نظام، یک نظام قانونی است. حتی این بخش که ساز و کارهای اجرایی هم باشد در آن ملاحظه شده است. این ساز و کارهای اجرایی که یکی از نکات بسیار مهمش ایذا و اذیت و مضایقه و کمبود و کمی چون ضرر به معنای کمی است، حرج به معنای فشار نفس و حالت ناراحتی روانی واینهاست، این دو تا با هم، این دو تا را شارع مقدس در سه مورد به این بعد از حکم آمده. در سنت پیغمبر اکرم(ص) کلی آمد. لا ضرر و لا ضرار. که لذا این میآید برای کل احکام. این فرق بین و لذا ما عرض کردیم در بعضی روایات ما دارد که مسئله تفویض الی رسول الله(ص) از خصائص این دین است. درست هم هست. در بعضی از روایات دارد که خداوند در شب معراج در شب به حساب مبعث تمام مصالح امت را تا روز قیامت برای رسول الله(ص) واضح کرد. و لذا اجازه تفویض به رسول الله(ص) داده شد، اجازه تشریع. فوض الی نبیه، این تشریع را به رسول الله(ص) داد. این این طور شد.
آنچه که در وحی الهی بود آن سه مورد بود. آنچه که در سنن پیغمبر(ص) بود، البته پیغمبر(ص) خب آینه وحی بود، فرق نمیکند. اضافه کردند پیغمبر(ص) فرمودند لاضرر و لا ضرار. که ما در بحث اصول هم دیروز عرض کردیم از قرن دوم سالهای 130 و 140 یک فی الاسلام هم به آن اضافه شد.
و من این را کرارا عرض کردم در کتب حدیث چه ما چه اهل سنت، و در کتب لغت بیشتر لا ضرر و لا ضرار مطرح است. در کتب فقه بیشتر لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام مطرح است. چون این ماده قانونی بهتری است فی الاسلام. این تعبیر قانونیاش روشن تر است. لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام.
پس در حقیقت این لا تضاروهن وضعش روشن شد، لا تضار، و آن نکته فنی فنی هم روشن شد و آن اینکه این شریعت حالت نظام دارد، مطالبی را که جعل میکند، این باید ساز و کارهای مناسبی را انجام بدهد تا این عمل در خارج محقق بشود.
و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین