ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست کتاب‌‌ لیست کتاب‌ها

النجش و النمیمه

النجش و النمیمه
نهی النبی عن النجش
این روایت از اصح نسخ نزد اهل سنت است چون ابن مالک نقل می کند. این به ما نرسیده است، شبیه آن در دعائم است. 
نجش را مثل عمربن عبدالعزیز در قرن اول هم باطل دانسته هم حرام، این حرف شواهدی دارد ولی مبتنی بر فقه ما قبولش مشکل است. 
دومین روایت: «لا تجانشوا» است که اصلاً در مصادر ما نیست. بیهقی از ابی هریره نقل می کند. به لحاظ سندی ظاهراً مشکل دارد. اگر متن ثابت شود اثبات بطلان هم می شود. 
استفاده بطلان از نهی
نکته فنی این است که «لا» معنایش اعدام به نحو معنای حرفی است نه اسمی. معنای حرفی معانی اندکاکی اند یعنی ایجاد معنا فی غیره. مفهوم حرفی معانی اسمیه هستند. معانی اسمیه را دو جور می شود معنا کرد: با معنای اسمی یا حرفی. اگر حرفی شد مندک است.می گویم من روی صندلی هستم، این «رو» بودن چیزی فی نفسه نیست. لذا در معانی حرفیه باید ببینیم اندکاکش در چیست. «لا» هم به ماده می خورد و هم به هیئت زجر (نهی). ظاهرش این است که این اعدام و نهی، مندک در هردو است و نه یکی. آقایان مندک در هیئت گرفته اند و زجر گرفته اند. ما معتقدیم مندک در هردو است. لا اگر به معنای حرفی شد و معنای حرفی هم به معنای اندکاکی شد هم به هیئت می خورد و هم به ماده، یعنی تجانش را بر می دارد. مثل لا تبع مالیس عندک. مراد هردو است هم زجر و هم نفی.
متن سوم: 
لعن الناجش و المنجوش له
در کتب اهل سنت امده در مصادر ما در کافی با واسطه آمده است. کلینی هم در نوادر اورده یعنی مشکل داشته است. علی کل تقدیر دلالت هم خالی از مناقشه نیست. از لعن نمی توان حتی بطلان بیع را اثبات کرد. فوقش اثبات کنیم، حرمت را. 
نقل معانی الاخبار صدوق از قاسم بن سلام
لا تجانشوا در کتاب معانی الاخبار آمده است. مرحوم صدوق عده ای از روایات را از ابوالحسن محمد بن هارون زنجانی، را نقل کرده است و مشهور می گویند چون صدوق اورده جبران می شود، روایاتی است که صدوق اورده همگی هم سندش یکی است. 
درحالیکه این همان کتاب «غریب الحدیث»، قاسم بن سلام است. احادیث نبوی را می آورد و معنا می کند، کتاب حدود چهارجلد است چاپ شده فرض کنید دو هزار ماده لغوی است و صدوق حدود چهل تا را نقل کرده است. شاید یک دهم را صدوق آورده. اینکه بگوییم حدیث مرسل را صدوق نقل کرده پس قابل قبول است، خیلی حرف عجیبی است. لذا نقل صدوق هیچ ارزش خاصی ندارد. اگر بنا است کتاب غریب الحدیث را قبول کنیم، بخاری را قبول می کنیم که این اولی است. نمی دانم چطور این را تصور کرده اند که حدیث است. بله سابقاً کتاب غریب الحدیث نزدشون نبوده است و نقل صدوق ارزش داشت ولی الان خیر. اگر می گفتیم از قول ابن الولید گفته است و گزینش کرده یک ارزشی به حساب می آمد ولی مصدر و استادش یکی است. برای طائفه شیعه زشت است که بگوییم این سی چهل تا حدیث را که صدوق آورده است قداست دارد ولی باقی خیر! 
یک ابوعبیده داریم یک ابوعبید نباید اشتباه شود. قاسم بن سلام، ابوعبید است که مرد بزرگواری است. وفات ابوعبید حدود بیست سال قبل از احمد است ، احمد 241 است. 
مسند زید نیز همینگونه است. کل کتاب چاپ شده است جزو مصادر اصلی زیدی ها است. 
جمع بندی
لاتجانشوا را نمی توان قبول کرد. قول به حرمت طبق قواعد است و اثبات بطلانش مشکل است و اگر به قواعد لفظی نشد. به قواعد عامه بر می گردیم که اگر صدق غبن کرد، خیار غبن دارد و الا فلا. انصافاً با مجموعه شواهد که دروغ است و غبن است و.. حرمت عمل روشن است اما بطلان اگر دلیل لفظی ثابت شد، می پذیریم والا به قواعد بازمی گردیم که  اگر غبن شد خیار غبن دارد و الا فلا.
س: خدعه مطلقا حرام است.
ج: بعید نیست.
معنای دوم از نجش واضح نیست. ظاهرا نجش همان مزایده صوری است.
نمیمه
بعد از این مرحوم شیخ انصاری را نمیمه قرار می دهد. ایشان دو آیه را ذکر می کند:
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌2، ص: 64‌
« و هي نقل قول الغير إلى المقول فيه، كأن يقول: تكلّم فلان فيك بكذا و كذا. قيل: هي من نَمَّ الحديث، من باب قتل و ضرب، أي سعى به لإيقاع فتنة أو وحشة. و هي من الكبائر، قال اللّه تعالى وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ، و النمّام قاطع لما أمر اللّه بصلته و مفسد. قيل: و هي المرادة بقوله تعالى وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.
و قد تقدّم في باب السحر قوله عليه السلام في ما رواه في الاحتجاج في وجوه السحر-: «و إنّ من أكبر السحر النميمة، يفرّق بها بين المتحابّين». و عن عقاب الأعمال، عن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلم: «من مشى في نميمة بين اثنين سلّط اللّه عليه في قبره ناراً تحرقه، و إذا خرج من قبره سلّط اللّه عليه تنّيناً أسود ينهش لحمه حتى يدخل النار». و قد استفاضت الأخبار بعدم دخول النمّام الجنّة. و يدلّ على حرمتها مع كراهة المقول عنه لإظهار القول عند المقول فيه جميع ما دلّ على حرمة الغيبة، و يتفاوت عقوبته بتفاوت ما يترتّب عليها من المفاسد.
و قيل: إنّ حدّ النميمة بالمعنى الأعم كشف ما يكره كشفه، سواء كرهه المنقول عنه أم المنقول إليه، أم كرهه ثالث، و سواء كان الكشف بالقول أم بغيره من الكتابة و الرمز و الإيماء، و سواء كان المنقول من الأعمال أم من الأقوال، و سواء كان ذلك عيباً و نقصاناً على المنقول عنه‌ أم لا، بل حقيقة النميمة إفشاء السرّ، و هتك الستر عمّا يكره كشفه، انتهى موضع الحاجة.
ثم إنّه قد يباح ذلك لبعض المصالح التي هي آكد من مفسدة إفشاء السرّ، كما تقدم في الغيبة ، بل قيل: إنها قد تجب لإيقاع الفتنة بين المشركين، لكن الكلام في النميمة على المؤمنين.»

مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج‌1، ص: 432
حرمة النميمة
قوله الرابعة و العشرون: النميمة محرمة بالأدلة الأربعة.
أقول: لا خلاف بين المسلمين في حرمتها، بل هي من ضروريات الإسلام، و هي من الكبائر المهلكة، و قد تواترت الروايات من طرق الشيعة [2] و من طرق العامة على حرمتها، و على كونها من الكبائر، بل يدل على حرمتها جميع ما دل على حرمة الغيبة، و قد استقل العقل بحرمتها، لكونها قبيحة في نظره. و اما الإجماع فهو بقسميه و إن كان منعقدا على حرمتها. و لكن الظاهر ان مدرك المجمعين هو الوجوه المذكورة في المسألة، و ليس إجماعا تعبديا. و قد تقدم نظيره مرارا.
و قد يستدل على حرمتها بجملة من الآيات: منها قوله تعالى: «وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ». بدعوى ان النمام قاطع لما أمر اللّه بصلته، و يفسد في الأرض فسادا كبيرا، فتلحق له اللعنة و سوء الدار.
و فيه ان الظاهر من الآية و لو بمناسبة الحكم و الموضوع هو توجه الذم الى الذين أمروا‌ بالصلة و التوادد فأعرضوا عن ذلك. و من هنا قيل إن معنى الآية: أنهم أمروا بصلة النبي و المؤمنين فقطعوهم. و قيل: أمروا بصلة الرحم و القرابة فقطعوها. و قيل: أمروا بالايمان بجميع الأنبياء و الكتب ففرقوا و قطعوا ذلك. و قيل: أمروا أن يصلوا القول بالعمل ففرقوا بينهما. و قيل: معنى الآية أنهم أمروا بوصل كل من أمر اللّه بصلته من أوليائه و القطع و البراءة من أعدائه، و هو الأقوى لأنه أعم، و يدخل فيه جميع المعاني، و على كل حال فالنمام لم يؤمر بإلقاء الصلة و التوادد بين الناس لكي يحرم له قطع ذلك فالآية غريبة عنه.
و أما الاستدلال على الحرمة بقوله تعالى: (وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ إلخ). فإنه و إن كان صحيحا في الجملة، كما إذا كانت النميمة بين العشائر و السلاطين، فإنها كثيرا ما تترتب عليها مفسدة مهمة. و لكن الاستدلال بها أخص من المدعى، إذ لا تكون النميمة فسادا في الأرض في جميع الموارد و إن أوجبت العداوة و البغضاء غالبا.
(ارض معانی متفاوتی دارد؛ گاهی ارض در مقابل ماه است، گاهی در مقابل شهر است و به جایی گفته می شود که فضایش باز است بخلاف شهر که دیوار دیوار است. «إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ‏ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً» (مائده:33) اهل سنت به قطاع الطریق گرفته اند: کسی که در راه های عمومی دزدی می کنند برخلاف سارق که در شهر سرقت می کند. لذا اگر به آیه سفر دقت کنید «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة» (النساء:101) این ارض یعنی فضای باز در مقابل شهر و روستا. «یفسدون فی الارض» ظاهراً فساد جزئی ملاک نباشد، نه اینکه مقصود فساد در بیابان باشد بلکه به معنای فساد گسترده است. این را باید به حسب اصطلاحات درک کرد. اهل سنت معروف است که محاربین را قطاع الطریق می دانند. افساد جزئی را افساد فی الارض نمی گویند.
آقای خوئی به «امر الله به ان یوصل» توجه کرده است، و ما «یفسدون فی الارض»، یعنی کسی که در منزل نمامی کند را یفسدون فی الارض نمی گویند. )

و من هنا ظهر الجواب عن الاستدلال بقوله تعالى «2»: (وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ).
(غالبا فتنه را به کفر تفسیر کرده ا ند. فتنه ظاهرش به دگرگونی می خورد: انسان عوض شود. شیخ می گوید: و قیل.. . مرحوم فیض کاشانی در مهجه البیضاء آورده لکن عبارت برای او نیست، نوعی تلخیص و تصحیح احیاء علوم الدین غزالی است عبارتی که ایشان دارد در خود کتاب غزالی است. غزالی تقسیم بندی های لطیفی دارد: یکی آفات زبان است: که یکی نمیمه است. خیلی روایات زیادی آورده است. در این صفحه 165 بیان رد نمیمه... آقای غزالی آیات دیگری هم آورده تعجب است که شیخ چرا نیاورده:
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَميمٍ‏ (القلم:11)
در این آیه به اصطلاح «نمیم» تصریح شده است. نیازی نبود به آیات دیگری استناد شود. 
مَنَّاعٍ‏ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ   
عُتُلٍ‏ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ 
شدید ترین تعبیر است. یعنی آدم ناپاکی است. غزالی آیات دیگری را نیز آورده است... «ویل لکل همزه لمزه» نیز به این تفسیر شده است.
«لایدخل الجنه نمام»: جزو احادیث صحیح آنهاست، هم بخاری نقل کرده هم مسلم. در حاشیه نقل کرده متفق علیه: این اصطلاح برای مسلم و بخاری است نه اینکه هر 6 تا نقل کرده اند. 


نمیمه
تفاوت دو اصطلاح «اخبار» و «آثار»
گاهی بین خبر و آثار فرق قائل اند. اخبار آن است که از معصوم باشد و آثار آن است که از بزرگان غیر معصومین باشد. البته اهل سنت روایات امام صادق(ع) را جزو آثار می دانند. در دنیای اسلام متعارف بوده از تابعین و .. مطالبی را نقل کرده اند که آثار می گفته اند به آن. عده زیادی از این آثار در فهم روایات ما موثر است. در کتاب احیاء العلوم در بحث نمیمه اخبار و احادیث را آورده سپس متعرض آثار شده است که نافع است. در روایات ما هم مختصر به جانب اجتماعی آن پرداخته شده است. در احیا العلوم حتی از امرای بنی امیه آثاری نقل شده که جلوی نمیمه کردن را می خواستند بگیرند. نمیمه یک حالت حکومتی هم پیدا کرده بود. جمله ای از آثار به نمیمه پیش سلطان مربوط  است. در روایات ما هم آمده است ولی کم:
16378- 10- «1» وَ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ التَّارِيخِيِّ عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ الشَّعِيرِيِّ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ لِلْمَنْصُورِ لَا تَقْبَلْ فِي ذِي رَحِمِكَ- وَ أَهْلِ الرِّعَايَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ- قَوْلَ مَنْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ- فَإِنَّ النَّمَّامَ شَاهِدُ زُورٍ- وَ شَرِيكُ إِبْلِيسَ فِي الْإِغْرَاءِ بَيْنَ النَّاسِ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ- فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ- فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ «3»- وَ إِنْ كَانَ يَجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ- وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ وَ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ- فَإِنَّ الْمُكَافِئَ لَيْسَ بِالْوَاصِلِ- إِنَّمَا الْوَاصِلُ الَّذِي إِذَا قَطَعَتْهُ رَحِمٌ وَصَلَهَا الْحَدِيثَ.
نمیمه همان سعایت است.
روایات اهل سنت در این خصوص زیاد است.
در روایات ما قصه سعایت امام موسی بن جعفر(ع) توسط محمد بن اسماعیل آمده است: محمد بن اسماعیل رفت پیش سلطان (هارون) و گفت: مَا ظَنَنْتُ‏ أَنَ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ خَلِيفَتَيْنِ‏ حَتَّى رَأَيْتُ عَمِّي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَة  سپس هارون الرشید نیز حضرت را به شهادت رساند. 
روایات
وسائل الشيعة، ج‏12، ص: 306
  164- بَابُ تَحْرِيمِ النَّمِيمَةِ وَ الْمُحَاكَاةِ
16369- 1-  مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِشِرَارِكُمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ- قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ.
وَ رَوَاهُ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ فِي كِتَابِ الزُّهْدِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ‏  وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ ص لِعَلِيٍّ ع‏ مِثْلَهُ‏ .
حدیث صحیحی است در کتاب کافی هست.
کتابی است منسوب به مرحوم حسین بن سعید به اسم «الزهد» که جمع آوری شده. در کتاب فقیه هم مرسلاً هست با سند دیگری هم در کافی است. 
کتاب الغایات  از ابومحمد جعفر بن احمد قمی معاصر صدوق محدث بزرگواری است که چندین کتاب دارد که مرحوم حاجی در المستدرک تحقیق کرده است. «جامع الاحادیث» برای اوست و جامع الاخبار برای محمد شعیری سبزواری است
عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ: در میراث معروف احمد موجود بوده است یعنی مثلاً 5 نفر از او نقل کرده اند. 
أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ: قاعدتاً اشعری است
الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ: احتمال بسیار قوی کتاب حسن بن محبوب است، این نسخه بسیار خوبی است که مرحوم احمد اشعری از کوفه به قم آورده و در قم معروف بوده است. با وجود شهرت نسخه، اختلافات کوچکی در آن می بینیم که نمی دانیم به چه نکته ای بوده. حسن بن محبوب کوچک بوده که از امام صادق (ع) نقل کند یا از بزرگانی مثل زراره و .. معلوم نیست نقل کند ولی از احداث (جوانان) نقل کرده است. یکی از تألیفات مهم حسن بن محبوب که در زمان ابن ادریس هم بوده، مشیخه است. برخی فکر کرده اند کتاب رجالی است ولی حدیثی است که بر اساس مشایخ نوشته شده است مثلا می گوید رفتم پیش عبدالله بن سنان 50 تا حدیث پیش فلانی 100 تا حدیث هرکدام را جدا نوشته است. داوودبن .. گرفت بر اساس ابواب فقه منظم کرد. 
حسین بن سعید هم نقل کرده است. 
16370- 2- «5» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى الْقَتَّاتِينَ الْمَشَّاءِينَ بِالنَّمِيمَةِ.
مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى یقطینی : مرد بزرگواری است ولی کمی جنجالی است و محل کلام است ولی قابل قبول است. شواهدی هست که به قم و ایران آمده. چون شواهدحاکی نیست که علی بن ابراهیم به بغداد رفته باشد. شاگرد معروف یونس هم هست. یونس بن عبدالرحمن.
بعدی: تطبیقش مشکل است.
رفع الحدیث: از رسول الله ولی اینجا وقف شده است از امیرالمومنین (ع) . به ذهن می آِد که مرفوعاً درست باشد که در نسخه های مشهور است
در کتاب فقیه: مرحوم شیخ صدوق مرسل آورده : قال اصحابه. چون این نسخه در قم بوده و مشهور بوده است. د رکتاب یونس هم بوده ولی منسوب به امیرالمومنین (ع) 
در غایات هم که نزدیک به صدوق است قال رسول الله (ص) است. پس قال علی (ع) قبولش مشکل است . 
این حدیثی صحیح و قابل اعتماد است و معلوم می شود که جزو شرار خلق الله می شود. 
فکر می کنم که بیشتر تأکید روی نمیمه اجتماعی باشد نه فردی
16371- 3-  وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَصْبَهَانِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ شِرَارُكُمُ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ- الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ.
مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى : یقطینی است که به قم آمده و مشایخ قم از او نقل کرده اند از جمله احمد
محمد بن قیس
در میان صحابه اولین کسی که کتاب منظم در فقه به او نسبت داده شده است امیرالمومنین(ع) است: کتاب قضایا و السنن.. زیدی ها تا مدتی روی آن حساب می کردند. تا واسطه بین کلینی تا صدوق یعنی در کتاب دعائم الاسلام هم آمده است. در کوفه بین سالهای 37 که کوفه رفته اند تا 50/60 این کتاب موجود بوده است. شخصی که از این کتاب نقل کرده «محمد بن غیث» از امام باقر(ع) است. از زمان امام صادق(ع) احساس می شود که این کتاب مهجور می شود بین شیعه که نمی دانیم چرا؟ با اینکه نسخ در زمان کلینی هم موجود بوده برخی اصحاب از این کتاب نقل نمی کنند، قاضی نعمان نقل می کند ولی شیعه نقل نمی کند. احتمال می دهم که قسمت هایی از آن به نحو تقیه صادر شده است.
مسند زید نیز از کتابهای اولیه است که امر بن خالد واسطی از زید از پدرشون حضرت سجاد (ع) تا امام علی (ع)، نقل می کند. 
همچنین کتاب سکونی و... مجموعه ای کتاب داریم که منسوب به امیرالمومنین (ع) است و می بایست روی آن کار شود.
محمد بن غیث شاید این کتاب را بر امام باقر (ع) عرضه کرده باشد و تأیید شده باشد. سه نفر اساسی از او نقل می کند: 
یوسف بن عقیل و پسرش امر بن... به نظرم ایندو کتاب را کامل نقل کرده اند. یکنفر هم «عاصم بن حمیر» است و حدثم این است که او تنقیح کرده باشد یا لااقل بخشی از کتاب قضایا را نقل کرده باشد. یُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ در روایات ما کم است اما روایات عاصم بن حمید زیاد است. شاید یوسف بن عقیل و پسرش متن کامل را نقل کرده اند لذا جای نیافتاده است. 
اگر این درست باشد عن ابی جعفر قال (قال به علی (ع) می خورد)
اجمالا این مطلب بوده است که گفته می شده است : «محمد بن غیث» بین چهار نفر مشترک است؛ ولی او «محمد بن غیث بجلی» است که یکی است که صاحب کتاب است. در حقیقت این محمد بن غیث مشترک میان چهارنفر نیست، یکنفر را در اینجا نجاشی اشتباه کرده و دوتای دیگر را آقایان بد فهمیده اند از کلام نجاشی. تا مدتها روایات محمد بن غیث بخاطر اشتراک ضعیف شمرده می شده است. ماتوضیح دادیم که یکی بیشترنداریم ، یکی را نجاشی اشتباه کرده، دوتا هم که بعد آورده، اصحاب بد فهمده اند آندو صاحب کتاب نیستند رجالی اند.  
رجال النجاشي، ص: 323
880 محمد بن قيس أبو نصر
الأسدي أحد بني نصر بن قعين بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد، وجه من وجوه العرب بالكوفة، و كان خصيصا (کان قصاصاً، کارش قصه گفتن بوده، در دربار محمد بن عبدالعزیز، از جمله قصه هایش، قصه قضایای امیرالمومنین(ع) بوده است) بعمر بن عبد العزيز، ثم يزيد بن عبد الملك‏ و كان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم في فداء المسلمين، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. و له كتاب في قضايا أمير المؤمنين عليه السلام. (فیه باید باشد) و له كتاب آخر نوادر. و لنا محمد بن قيس البجلي و له كتاب يساوي كتاب محمد بن قيس الأسدي و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو عبد الله مولى لبني نصر أيضا، و كان خصيصا ممدوحا و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو أحمد ضعيف، روى عن أبي جعفر عليه السلام أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد قال: حدثنا نصر بن مزاحم قال: حدثنا يحيى بن زكريا الحنفي عن محمد بن قيس.
881 محمد بن قيس أبو عبد الله‏
البجلي، ثقة، عين، كوفي، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. له كتاب القضايا المعروف، رواه عنه عاصم بن حميد الحناط، و يوسف بن عقيل و عبيد ابنه. أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال حدثنا علي بن محمد القرشي قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم، عن محمد بن قيس. أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمد بن موسى قال: حدثنا أبو علي بن همام قال: حدثنا العباس بن محمد بن الحسين، عن أبيه، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم عنه.
در معجم گفته «لهما کتاب»، بعدی ها اضافه کرده اند.  
سند نجاشی هم خرابی دارد.

20/11/93
روایات نمیمه 
استفاده حکم اثباتی از عبارت سلبی
لایدخل الجنه : یک معنایش این است که داخل نار می شود، یعنی استحقاق نار دارد. معنای دیگری نیز قابل برداشت است و آن اینکه، مراد خلود در نار است، یعنی از آتش بیرون نمی آید و تا آخر در نار می ماند. ولی انصافاً با برخی موارد آن نمی سازد: نمیم، مغتاب، بخیل و..  بله برای قتال و سفاک الدماء (کارش خونریزی و قتل است) مناسب است. مرحوم علامه طباطبایی (ره) خلود در نار را قبول ندارد.
یکی از اسالیب بیان در لغت عرب بلکه در ظاهر آیات مبارکه، همین است که تعبیر سلبی است ولی مراد ایجابی است: «لایدخل الجنه» ولی مراد «یدخل النار» است.
شواهد اینطور نشان می دهد که در جزیره العرب و مکه و.. محیط قانونی نبوده است. قانون در عراق وجود داشته است: حمورابی 4000 سال قبل است. قوانین حمورابی چاپ شده است که حدود 3700 ماده قانونی دارد و جزئیات را ذکر کرده است. در عراق، یونان، مصر و چین، قانون وجود داشته است ولی در جزیره العرب نبوده است لذا ممکن است یک مطلب را به سه چهار لغت بیان کنند. بعدها اصولیون سعی کردند انها را منسجم کنند مثل صیغه افعل... ولی در زبان قران همه با صیغه افعل نیست یا لاتفعل نیست. 
ولی در خطابات شرعی برخی تعابیر قانونی ناظر به مقام ملاکات یا حب و بغض است. ممکن است ملاکات و حب و بغض داشته باشد ولی اراده نکرده باشد و جعل نکند. 
در زبان قرآن تعابیر قانونی نیست. خیلی از احکام به بیان تکلیفی آمده است، اغْسِلْ ثَوْبَكَ مِنْ أَبْوَالِ مَا لَا يُؤْكَلُ‏ لَحْمُه‏. می گویند ناظر به حکم وضعی است و ارشاد به مانعیت است. یکی از نکات در میان اهل بیت (ع) روشن کردن این تعابیر است که این وجوب است و این حرمت است. 
مثلاً متأخرین می گویند مفاد قاعده «لاضرر» نفی است و جعل نیست. قدما می گفتند اگر در نماز ذکر رکوع را فراموش کردید: «رفع عن امتی نسیان» نماز صحیح است اما آقای خوئی اشکال می کند که حدیث رفع نسیان را بر می دارد ولی نماز 10 جزئی تبدیل شده است به نماز 9 جزئی. این روایت امر درست نمی کند برای نماز 9 جزئی، نماز 9 جزئی امر ندارد و باطل است. کتابی خریدی ده هزار تومان بعد فهمیدی هزار تومان ارزش داشت، لا ضرر حق خیار برای تو ایجاد نمی کند. لاضرر مشرع نیست اثبات نمی کند و هلم جرا... 
بنابراین بسیاری از تعابیر قانونی که در کتاب و سنت آمده، ظاهرش نفی است ولی مراد جدی اثبات است. در خصوص لاضرر می گویند جعل حق شفعه و خیار می کند: انصافاً خلاف ظاهر است. حدیث رفع که آمد در فقه، باب های زیادی را با آن درست کردند مثلاً در باب خیار فقط دو روایت داریم، خیار غبن را با لاضرر درست کردند و الا روایت نداریم. در باب خیار و شفعه به لاضرر مراجعه کردند که مبتنی بر این است که لاضررجنبه اثبات داشته باشد.
در روایت آمده: لَا يُطَلَ‏ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِم‏.. لایطل نفی است ولی اثبات درآوردند که باید دیه را از بیت المال دهید. 
در قصه سمره بن جندب - که سند خوبی هم دارد- : « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّكَ‏ رَجُلٌ‏ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِنٍ قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلِعَتْ ثُمَّ رُمِيَ بِهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص انْطَلِقْ فَاغْرِسْهَا حَيْثُ شِئْتَ.»
در ادامه خود حضرت (ص) «لاضرر...» را تطبیق کردند که این یک نوع تطبیق لاضرر است. در حال حاضر می تواند تطبیق های دیگری هم داشته باشد. این قصه در منابع اهل سنت خیلی نیامده است. الان بین معاصرین مشکل شده که چطور از لاضرر اثبات حکم می کنید؟!
بنابراین از «لایدخل الجنه»، می توان «یدخل النار» را فهمید، پس مواردی که برای آن برشمرده شده حرام بلکه از کبائر است. اما خلود را فهمیده باشیم مشکل است. 
استفاده حرمت از ملاکات
نکته دیگر اینکه آیا از این تعبیر می توان استفاده حرمت نمود؟ ادله شرعی ما با تعابیر مختلفی است، برخی ناظر به مقام ملاکات است و برخی حب و بغض و... در تعابیر شرعی ما گاهی ملاکات آمده است که استفاده حرمت از ملاکات مشکل است. در باب مکروهات، عبارات شدیدی در ملاکات داریم و در مستحبات هم همینطور، لذا تلازمی میان ملاک و حکم الزامی وجود ندارد و باید به شواهد اخذ کنیم. یکی از آثار ملاکات، ترتب آثار اخروی و دنیوی است. تحقق اخروی: ناظر به ملاکات غیبی است. ملاکات گاهی طبیعی است که ما درک می کنیم و گاهی غیبی است که ما درک نمی کنیم. حضرت حق احاطه بر عالم من البدو الی الختم دارند، ملاکات گاهی به ختم قصه بازگشت می کند: در قیامت. لذا بشر به طور طبیعی امکان ندارد به آن برسد و طریق وحیدش وحی است. 
16375- 7-  وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ السَّدُوسِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ غَالِبٍ الْبَصْرِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ سَفَّاكُ الدَّمِ وَ لَا مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ لَا مَشَّاءٌ بِنَمِيمَةٍ.
سند مشکل دارد.
مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ: ... داماد برقی هم هستم
مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ: همان صیرفی است که چند جور اسم دارد، همان که گفته شده است: اشهر الکذابین. به قم میاد مخصوصاً مرحوم برقی زیاد از او نقل می کند. احمد اشعری از قم بیرونش می کند. 
عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ السَّدُوسِيِّ : نمی شناسیم.
16376- 8-  وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ ع‏ تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلَى ثَلَاثَةٍ عَلَى (الْمَنَّانِ وَ عَلَى الْقَتَّاتِ)  وَ عَلَى مُدْمِنِ الْخَمْرِ.
16373- 5-  مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ وَ فِي الْأَمَالِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَرْبَعَةٌ يُؤْذُونَ أَهْلَ النَّارِ عَلَى مَا بِهِمْ مِنَ الْأَذَى يُسْقَوْنَ مِنَ الْحَمِيمِ وَ الْجَحِيمِ يُنَادُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ يَقُولُ أَهْلُ النَّارِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا بَالُ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ قَدْ آذَوْنَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى فَرَجُلٌ مُعَلَّقٌ عَلَيْهِ تَابُوتٌ مِنْ جَمْرٍ وَ رَجُلٌ يَجُرُّ أَمْعَاءَهُ وَ رَجُلٌ يَسِيلُ فُوهُ قَيْحاً وَ دَماً وَ رَجُلٌ يَأْكُلُ لَحْمَهُ فَيُقَالُ لِصَاحِبِ التَّابُوتِ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى فَيَقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ مَاتَ وَ فِي عُنُقِهِ أَمْوَالُ النَّاسِ لَمْ يَجِدْ لَهَا أَدَاءً وَ لَا وَفَاءً ثُمَّ يُقَالُ لِلَّذِي يَجُرُّ أَمْعَاءَهُ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى فَيَقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ كَانَ لَا يُبَالِي أَيْنَ أَصَابَ الْبَوْلُ مِنْ جَسَدِهِ ثُمَّ يُقَالُ لِلَّذِي يَسِيلُ فُوهُ قَيْحاً وَ دَماً مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى فَيَقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ كَانَ يُحَاكِي يَنْظُرُ إِلَى كُلِّ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ فَيُسْنِدُهَا فَيُحَاكِي بِهَا ثُمَّ يُقَالُ لِلَّذِي يَأْكُلُ لَحْمَهُ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى فَيَقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ كَانَ يَأْكُلُ لُحُومَ النَّاسِ بِالْغِيبَةِ وَ يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ.
یحاکی: تقلید، محاکات یعنی تقلید، نه تقلید فقهی . بلکه تقلید مثل میمون!
به لحاظ رجالی استاد شیخ صدوق شناخته شده نیست. 
مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ: مرحوم صدوق از سه چهار نفر که همگی از مشایخ مجهول قم بودند نقل می کند. چون محمد بن جعفر اسدی در تهران یا ری آن زمان، مجهولا زندگی می کرده است. برای نشر تشیع به ری می رود و رابطه مستقیم با نائب امام دارد. حدیث زیارت جامعه کبیره از اوست. سه چهار نفر از مشایخ قم می روند از او نقل حدیث می کند.
مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ: موسی بن عبدالله هم آمده، احتمال می دهیم سهو باشد، آقایان قاعده ای دارند که یکی نسبت به پدر است و یکی جد ولی ما احتمال می دهیم اشتباه شده باشد. موسی بن عمران مشهور تر است. احتمال می دهیم بعدها از کوفه به ری آمده
الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ: نوفلی معروف است. به طور طبیعی دو تا نوفلی داریم: 1. در مدینه، بین هاشم 2. نوفلی هایی هم از کوفه داریم که نخعی و یمنی هستند. الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ توثیق خاصی ندارد بخاط کتاب سکونی توثیق شده است .
این حسین بن یزید، عموی موسی بن عمران است. در برخی احادیث آمده: عن عمه الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، ولی «جده» درست است. شاید آمدنش به ری برای برخی قضایای سیاسی باشد غلو سیاسی.
حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ: چهره معروف کوفه بوده که قاضی شد. 170 حدیث دارد.
این روایت هم جنبه ملاکات غیبی دارد.
16378- 10-  وَ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ التَّارِيخِيِ‏  عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ الشَّعِيرِيِّ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ لِلْمَنْصُورِ لَا تَقْبَلْ فِي ذِي رَحِمِكَ وَ أَهْلِ الرِّعَايَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ قَوْلَ مَنْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ فَإِنَّ النَّمَّامَ شَاهِدُ زُورٍ وَ شَرِيكُ إِبْلِيسَ فِي الْإِغْرَاءِ بَيْنَ النَّاسِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ‏ - وَ إِنْ كَانَ يَجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ وَ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّ الْمُكَافِئَ لَيْسَ بِالْوَاصِلِ إِنَّمَا الْوَاصِلُ الَّذِي إِذَا قَطَعَتْهُ رَحِمٌ وَصَلَهَا الْحَدِيثَ.
ظاهراً صدوق در نقل از افراد ناشناس قمی اعتماد بر قرینه عرفی کرده است مثل اینکه طرف از خاندان های علمی باشد. او آثار برخی را از راه نوه پسر برقی گرفته است. کلا معلومات ما نسبت به آنها کم است اما شاید جزو مشایخ بوده اند.
 عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ: (برقی صاحب محاسن برقی پسر است)
عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ: نمی شناسیم. احتمال می دهیم این حدیث از کتاب نبوده و سینه به سینه نقل شده است.
 الرَّبِيعِ: رئیس دفتر منصور بوده: حاجب (صاحب)
16372- 4-  مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِي الْمَجَالِسِ وَ الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي ذَرٍّ عَنِ النَّبِيِّ ص فِي وَصِيَّتِهِ لَهُ قَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْقَتَّاتُ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ- مَا الْقَتَّاتُ قَالَ النَّمَّامُ يَا أَبَا ذَرٍّ- صَاحِبُ النَّمِيمَةِ لَا يَسْتَرِيحُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ فِي الْآخِرَةِ يَا أَبَا ذَرٍّ مَنْ كَانَ ذَا وَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ ذُو وَجْهَيْنِ‏  فِي النَّارِ يَا أَبَا ذَرٍّ الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ وَ إِفْشَاؤُكَ سِرَّ أَخِيكَ خِيَانَةٌ (فَاجْتَنِبْ ذَلِكَ وَ اجْتَنِبْ مَجْلِسَ الْعَثْرَةِ).
سندش طولانی است، حدیث ضعیف است و گویا هیئت مجموعی آن جعلی است. این قسمتش حدیث حذیفه بوده است 
16379- 11-  وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ هَاشِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ الْكَاهِنُ وَ الْمُنَافِقُ وَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْقَتَّاتُ وَ هُوَ النَّمَّامُ.
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ: از مواردی است که از مشایخ صدوق نمی شناسیم. أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيس جزو اشاعره معروف و جلیل القدر و استاد کلینی است، اما آقازاده اش حسین را هیچ نمی شناسیم جز راهی که صدوق گفته است. شیخ و دیگران چیزی راجع به ایشان ننوشته اند، فقط می دانیم آقازاده است! 
مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ و مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ : از اجلاء هستند. 
أَبِي سَعِيدٍ هَاشِمٍ : هاشم بن حیان یا هشام بن حیان: ابو سعید بکاری: ظاهرا جزو واقفیه است، آقای خویی در واقفیه بودنش وقف کرده اند خیلی از اجله از آن نقل کرده اند. بعید نیست موثق باشد. 
16376- 8-  وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ ع‏ تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلَى ثَلَاثَةٍ عَلَى (الْمَنَّانِ وَ عَلَى الْقَتَّاتِ) وَ عَلَى مُدْمِنِ الْخَمْرِ.
نظریه تعویض این است که می گویند صدوق طریق خوبی به احمد بن ادریس دارد، آنجا طریقش بد بود، اینجا خوب است؛ جابجا می کنیم. گفتیم که تعویض باطل است.
 عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ: از بزرگان زیدی است. 
حدیث در کتب زیدیه است. 

21/11/93
بحث رجالی/ محمد بن قیس

فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنفين و أصحاب الأصول (للطوسي) (ط - الحديثة)، النص، ص: 309
[471] عبيد [بن محمّد]
عبيد بن محمّد بن قيس البجلي.
له كتاب، يرويه عن أبيه.
أخبرنا جماعة، عن التلعكبري هارون بن موسى، قال: حدّثنا أبو جعفر محمّد بن الحسين بن حفص الخثعمي‏، قال: حدّثنا أبو سعيد عبّاد بن يعقوب الرواجني الأسدي، قال: أخبرنا عبيد بن محمّد ابن قيس البجلي، عن أبيه، قال: عرضنا هذا الكتاب‏ على‏ أبي‏ جعفر محمّد ابن علي بن الحسين عليهم السّلام، فقال: هذا قول علي بن أبي طالب عليه السّلام، إنّه‏ كان يقول: إذا صلّى قال في أوّل الصّلاة ... و ذكر الكتاب.
از هارون بن موسی تلعکبری گرفته است.
أبو سعيد عبّاد بن يعقوب الرواجني الأسدي: نزد اهل سنت تضعیف شده است.
عبيد بن محمّد ابن قيس البجلي: این نسخه در اختیار تلعکبری بوده کتاب به عبید نسبت داده شده است ولی در ذهن ما کتاب برای پدر است و حق با نجاشی است.
عرضنا هذا الكتاب : هذا الکتاب : شیخ طوسی خیال کرده است کتاب عبید است ولی همان القضایا والسنن است. که در ادامه آمده: فقال: هذا قول علي بن أبي طالب عليه السّلام 
به ذهن ما می آید عبید کل کتاب را نقل کرده ولی عاصم بن حمید قسم قضایا را نقل کرده است. 
رجال النجاشي، ص: 5
1 أبو رافع مولى رسول الله صلى الله عليه و آله،
و اسمه أسلم، كان للعباس بن عبد المطلب رحمة الله عليه فوهبه للنبي صلى الله عليه و آله. فلما بشر النبي بإسلام العباس أعتقه. أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمد الجندي، قال: حدثنا أحمد بن معروف قال: حدثنا الحارث الوراق و الحسين بن فهم عن محمد بن سعد كاتب الواقدي قال: أبو رافع .. و ذكر هذا الحديث. و أخبرنا محمد بن جعفر الأديب قال: أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد في تاريخه أنه يقال: إن اسم أبي رافع إبراهيم .. و أسلم أبو رافع قديما بمكة، و هاجر إلى المدينة و شهد مع النبي صلى الله عليه و آله مشاهده و لزم أمير المؤمنين عليه السلام من بعده، و كان من خيار الشيعة، و شهد معه حروبه، و كان صاحب بيت ماله بالكوفة. و ابناه عبيد الله و علي كاتبا أمير المؤمنين عليه السلام........
أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا أبو الحسين أحمد بن يوسف الجعفي قال: حدثنا علي بن الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام قال: حدثنا إسماعيل بن محمد بن عبد الله بن علي بن الحسين قال: حدثنا إسماعيل بن الحكم الرافعي، عن عبد الله‏ بن عبيد الله بن أبي رافع، عن أبيه، عن أبي رافع قال‏:
لأبي رافع كتاب السنن و الأحكام و القضايا. أخبرنا محمد بن جعفر النحوي قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا حفص بن محمد بن سعيد الأحمسي قال: حدثنا حسن بن حسين الأنصاري قال: حدثنا علي بن القاسم الكندي، عن محمد بن عبيد الله بن أبي رافع، عن أبيه، عن جده أبي رافع، عن علي بن أبي طالب عليه السلام أنه كان إذا صلى قال في أول الصلاة .. و ذكر الكتاب إلى آخره بابا بابا: الصلاة و الصيام و الحج و الزكاة و القضايا. و روى هذه النسخة من الكوفيين أيضا زيد بن محمد بن جعفر بن المبارك يعرف بابن أبي اليابس عن الحسين بن الحكم الحبري قال: حدثنا حسن بن حسين بإسناده. و ذكر شيوخنا أن بين النسختين اختلافا قليلا، و رواية أبي العباس أتم. و لابن أبي رافع كتاب آخر، و هو:
از نوه های ابورافع رفته است . پس تا اینجا کتاب یکی بوده از صلاه و صیام و.. بوده و بعد قضایا را ذکر کرده است. عاصم بن حمید قضایا را جدا کرده است. 
اما راجع به محمد بن قیس در فهرست شیخ، متأسفانه کتاب فهرست شیخ، شماره ها را جابجا کرده پشت سر هم آورده است. شیخ هم به محمد بن قیس کتاب نسبت داده است:
فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنفين و أصحاب الأصول (للطوسي) (ط - الحديثة)، النص، ص: 387
 [592] محمّد [بن قيس‏]
محمّد بن قيس البجلي.
له كتاب قضايا أمير المؤمنين عليه السّلام‏.
أخبرنا جماعة، منهم: محمّد بن محمّد بن النعمان، و الحسين بن عبيد اللّه، و جعفر بن الحسين بن حسكة القمّي، عن محمّد بن علي بن الحسين‏، عن أبيه، عن سعد بن عبد اللّه و الحميري، عن إبراهيم بن هاشم‏، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن‏ قيس‏، عن أبي جعفر عليه السّلام.
و له أصل.
أخبرنا جماعة، عن أبي المفضّل، عن ابن بطّة، عن أحمد بن محمّد ابن عيسى، عن ابن أبي عمير، عن محمّد بن قيس.
[رسالة أبي جعفر الثاني عليه السّلام‏ إلى أهل البصرة، رواية محمّد بن سنان.
أخبرنا ابن أبي جيد، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمّد، عن أبي محمّد المدائني، عن الحسن بن شمون، عن محمّد بن سنان، عن أبي جعفر عليه السّلام‏].
 نجاشی هم محمد بن قیس خالی ندارد. 
أبي المفضّل : از مشایخ بغداد است، نجاشی در صغر سن از او نقل روایت کرده است و از او اجازه دارد.
عن ابن بطّة : شیخ در فهرست اصلا اسم ابن بطه را نبرده است. 
اما نجاشی درباره او گفته است: في فهرست ما رواه‏ غلط كثير.  
یکی از نسخه های معروف آن در بغداد نسخه ابوالمفضل است. 
در مباحث فهرستی دو امر اهمیت دارد: یک: خود کتاب، دو: نسخه کتاب. عنوان «غلط» که نجاشی گفته است دو معنا دارد: یکی اینکه کتاب غلط معنوی دارد، مطلبی اشتباه دارد، مثلا می گوید فلانی از اصحاب الرضا (ع) استف ولی نیست. دو اینکه غلط لفظی دارد؛ مثلا نوشته: احمد بن حسین ولی غلط است باید احمد بن حسن باشد. مشکل دیگری هم تصور دارد که از لحاظ فنی خارج است. 
مرحوم شیخ وقتی بغداد آمد ابوالمضل شیبانی فوت کرده بوده است، او شخصیت معروف و فنی بوده است. رحله در حدیث داشته است به شام و ایران و کوفه و.. محدث بزرگی است و اهل سنت هم تضعیفش کرده اند. نجاشی در زمان او 13 سالش بوده است. مرسوم بوده است که از شیخ اجازه می گرفتند برای پسر کوچکشان، او می گوید از او اجازه دارم ولی نقل نمی کنم چون شنیدم ضعیف است. در قرن 5 در بغداد یکی از نقاط اختلاف شیخ با نجاشی همین است. 
نجاشی جایی که توسط ابوالمفضل نقل می کند می گوید: قال ابوالمفضل .. در چند مورد هم می گوید: قال ابن بطه .. لذا مرحوم نجاشی نسبت به فهرست ابن بطه سه حالت دارد: در یک حالت قبول می کند. در یک حالت حسن است و در یک حالت از آنهم پایین تر است. درحالتی که قبول می کند دو واسطه از اجلا را می آورد. در حالت میانه می گوید: قال ابوالمفصل قال ابن بطه. در حالتی که صریح تر است می گوید: قال ابن بطه. 
ولی شیخ می گوید: أخبرنا جماعة، عن أبي المفضّل، عن ابن بطّة یعنی همان نسخه که نجاشی قبول نمی کند ایشان اعتماد می کند.
مراد ما «غلط» بودن مصدر شیخ است نه اینکه شیخ اشتباه کرده است.
نسخه شیخ غلط داشته است که همان نسخه ابوالمفضل است. نسخه ابن بطه را داریم که صحیح است این در آن نیست. معروف است که علما تا 200 سال مقلد مرحوم شیخ طوسی بوده اند، ولی صحیح این است که تا کنون مقلد او هستند! مثلا شیخ از کتاب ابن بطه نقل کرده است و آقایان هم نقل کرده اند. 
بعد از این شیخ دارد: 
أخبرنا جماعة (این تعبیر در کتاب شیخ زیاد آمده است)، منهم: محمّد بن محمّد بن النعمان (شیخ مفید) ، و الحسين بن عبيد اللّه (ابن غضائری پدر) ، و جعفر بن الحسين بن حسكة القمّي(کیا یعنی جد، حسکه یعنی: من کان جده حسن) ، عن محمّد بن علي بن الحسين(حسین بن بابویه؛ صدوق پسر) ‏، عن أبيه، (احتمال بسیار قوی از فهرست صدوق است. صدوق فهرست داشته است. سند نرفت روی ابن الولید بلکه) عن سعد بن عبد اللّه (به او هم کتاب فهرست نسبت داده شده است.) و الحميري (عبدالله بن جعفر حمیری جزو اجلا است. فرزندی داشته محمد بن عبدالله که او هم از اجلا است. این توقیعات حمیری، حمیری پسر است. قرب الاسناد حمیری برای پدر است.)، عن إبراهيم بن هاشم (در کوفه بوده که به قم آمده است، تا اینجای سند در بغداد بوده اند) ‏، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن‏ قيس‏، عن أبي جعفر عليه السّلام.
 ابن غضائری و مفید در سفری که صدوق به قم (؟!) آمده - 352 ق و353 ق- از او اجازه گرفته اند درحالیکه جوان هم بوده اند. مفید 60 سال بعد از این فوت کرده است. صدوق از پدرش عن ابراهیم بن هاشم نقل می کند. پس مرحوم ابراهیم بن هاشم ناقل این میراث در قم است. در اینصورت تاریخ سند از بغداد بوده به قم رفته کیفیت آن روشن و درست است. قابل قبول است توسط شیخ مفید از صدوق ، سپس به کوفه رفته اصلش در کوفه تدوین شده است. 
بنابراین تا اینجا می توان گفت در قم دو کتاب موجود بوده: یکی از محمد بن قیس که در فهرست ابن بطه بوده است، دیگری به اسم محمد بن قیس بجلی که در فهرست صدوق موجود بوده است و بعد از این در کتاب شیخ آمده : له اصل. این دومی اصل هم دارد : و له أصل.
أخبرنا جماعة، عن أبي المفضّل، عن ابن بطّة، عن أحمد بن محمّد ابن عيسى، عن ابن أبي عمير، عن محمّد بن قيس.
همان سند قبلی را آورده است، ابتدا تعجب است که در کتاب ابن بطه با همان سند آورده: له اصل در بجلی آیا معنایش این است که در کتاب ابن بطه دو کتاب بوده با یک سند واحد؟ محمد بن قیس و یکی محمد بن قیس بجلی؟ فکر می کنم یکی بوده ولی چون فاصله شده شیخ فراموش کرده که یکی بجلی است و احتمال داده همان است و لذا اصل را به او نسبت داده است. 
در الذریعه آقابزرگ کتابی را به اسم اصل به محمد بن قیس بجلی نسبت داده است که از همین جا است. ولی وقتی می بینیم که کتاب ابن بطه مشکل داشته است. احتمالا شیخ فهمیده که او کتاب اصل داشته است. و لذا این اصل را به محمد بن قیس نسبت داده است. شیخ دو احتمال داده: محمد بن قیس تنها، شخص دیگری است و محمد بن قیس در کتاب ابن بطه همان بجلی است. 
[رسالة أبي جعفر الثاني عليه السّلام‏ إلى أهل البصرة (ابی جعفر ثانی امام جواد(ع) است ربطی به امام باقر(ع) ندارد.)، رواية محمّد بن سنان.
أخبرنا ابن أبي جيد، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمّد، عن أبي محمّد المدائني، عن الحسن بن شمون، عن محمّد بن سنان، عن أبي جعفر عليه السّلام‏].
فهرست نجاشی:
رجال النجاشي، ص: 323
881 محمد بن قيس أبو عبد الله‏
البجلي، ثقة، عين، كوفي، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. له كتاب القضايا المعروف، رواه عنه عاصم بن حميد الحناط، و يوسف بن عقيل و عبيد ابنه. أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال حدثنا علي بن محمد القرشي قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم، عن محمد بن قيس. أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمد بن موسى قال: حدثنا أبو علي بن همام قال: حدثنا العباس بن محمد بن الحسين، عن أبيه، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم عنه.
علي بن الحسن بن فضال: پسر ابن فضال، از بغداد رفت به کوفه. ابن زببیر از روات معروف ابن فضال پسر است.
اشکال در این طریق نجاشی، ابن زبیر است که توثیق واضحی ندارد. 
أبو علي بن همام : از مشایخ است.
العباس بن محمد بن الحسين: ما شخصی به نام محمدبن حسین داریم که از مشایخ بزرگ کوفه است ابی الخطاب. پسری دارد به اسم عباس این همان است. 
عبد الرحمن بن أبي نجران: از کوفه است.
بنابراین شیخ نجاشی دو طریق دارد هردو از بغداد به کوفه می رود. 
طریق صدوق در مشیخه: 
من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 486
[بيان الطريق إلى محمّد بن قيس‏]
و ما كان فيه عن محمّد بن قيس فقد رويته عن أبي- رحمه اللّه- عن سعد بن عبد اللّه عن إبراهيم بن هاشم، عن عبد الرّحمن بن أبي نجران، عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن قيس‏.
همان طریقی است که در فهرست صدوق بود با این تفاوت که آنجا حمیری هم بود اینجا حذف شده است. 
سعد بن عبد اللّه : قمی است، إبراهيم بن هاشم نیز قمی است، اصلش از کوفه بوده که به قم می رود. 


بحث رجالی/ محمد بن قیس
نجاشی دو طریق به محمد بن قیس دارد که هر دو طریق ایشان از بغداد به کوفه است. طریق شیخ طوسی از بغداد به قم رفته بود باز برگشته بود. ولی نجاشی هردو طریقش از بغداد به کوفه است و مشایخی هم که در طریق است مشکلاتی دارد. نجاشی به این آقا کتابی را به نام اصل نسبت نداده است، محمد بن قیس مطلق هم ندارد. لکن نجاشی در کتاب خودش یکنفر دیگر را به نام محمد بن قیس ابونصر نام برده : محمد بن قیس ابونصر اسدی 
سابقاً عرض کردیم که مرحوم نجاشی چند امتیاز دارد، یکی از آنها این است که اهتمامش به انساب بیشتر است. کتابی هم در انساب العرب دارد. شیخ هم البته اسم برده که اسدی است. 
رجال النجاشي، ص: 323
880 محمد بن قيس أبو نصر
الأسدي أحد بني نصر بن قعين بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد، وجه من وجوه العرب بالكوفة، و كان خصيصا بعمر بن عبد العزيز، ثم يزيد بن عبد الملك‏ و كان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم في فداء المسلمين، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. و له كتاب في قضايا أمير المؤمنين عليه السلام. و له كتاب آخر نوادر. و لنا محمد بن قيس البجلي و له كتاب يساوي كتاب محمد بن قيس الأسدي و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو عبد الله مولى لبني نصر أيضا، و كان خصيصا ممدوحا و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو أحمد ضعيف، روى عن أبي جعفر عليه السلام أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد قال: حدثنا نصر بن مزاحم قال: حدثنا يحيى بن زكريا الحنفي عن محمد بن قيس.

نجاشی گفته است: « وجه من وجوه العرب بالكوفة» ؛ بحثی است که آیا «وجه»، نشان از  توثیق است یا خیر؟ عادتاً وجه به معنای شخصیت اجتماعی است. احتمال دارد که یکی از شخصیت ها در عالم تألیف یا حدیث باشد. یعنی از چهره های سرشناس بوده است.
« كان خصيصا بعمر بن عبد العزيز » : از نزدیکان عمربن عبدالعزیز بوده است. در کتب اهل سنت از شخصی به نام محمد بن قیس نام می برند که: «کان قاصاً» یعنی قصه گو بوده است. یکی از راه های متعارف این بوده که یکی از فرزندان پادشاه که قرار بوده ولی عهد باشد برایش قصه گو می گذاشتند که تجربه کسب کند و او را تشویق کند به امور کشورداری.
كان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم في فداء المسلمين : در کتب تاریخ این مطلب نیامده است. یکی از مسائلی که بعدها اتفاق افتاد مسأله مفادات (آزادسازی اسرا) بود که بعدها یکی از مراسمات اجتماعی شد. در یکی از کتب مسعودی تواریخ این فداها را نوشته است که مرحله اول این بود و مرحله دوم و... اصطلاحاً به آن «مفادات» می گفتند. اما یادم نمی آید زمان ایندو نفر (عمربن عبدالعزیز یا یزید بن عبدالملک) ما فدا داشته باشیم.
مرحوم شیخ طوسی در فهرست، محمد بن قیس اسدی نیاورده بلکه مطلق آورده است. عده ای از رجالیون گفته اند آن مطلق همان اسدی است که نجاشی هم دارد. له کتاب قضایا امیرالمومنین (ع)؛ حتی برخی گفته اند دو تا کتاب قضایا است یکی برای بجلی یکی اسدی. 
ظاهر عبارت مرحوم ابن داوود این است که محمد بن قیس اسدی صاحب کتاب است اما در نسخ ما وجود ندارد. به هرحال عده ای از بعدی ها گفتند محمد بن قیس مطلق در کلام شیخ طوسی همان اسدی است. 
بعد از این اسدی، مرحوم نجاشی می فرماید: لنا (یعنی شیعه) محمد بن قيس البجلي و له كتاب يساوي كتاب محمد بن قيس الأسدي (این عبارت نجاشی مشعر به این است که هردو کتاب را دیده است مگر اینکه توصیف را در فهارس دیده باشد) و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو عبد الله مولى لبني نصر أيضا (نمی دانیم چرا ایضا آورده؟! اگر وجه من وجوه عرب باشد نباید مولا باشد!)، و كان خصيصا ممدوحا (بنابراین محمد بن قیس اسدی دوتا داریم یکی عرب، یکی مولا، کان خصیصاً ، ظاهراً مرادش خصیص به طائفه است. ظاهراً بین سنی ها معروف بوده ولی این اختصاص به ما دارد.) و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو أحمد ضعيف، روى عن أبي جعفر عليه السلام (این چهارمی است.) 
پس در فهرست نجاشی چهار نفر محمد بن قیس آمده است: 1. اسدی، وجه من وجوه عرب 2.بجلی 3.اسدی ابوعبدالله مولا است: کان خصیصاً ممدوحاً 4.اسدی ابواحمد ضعیف.
تا مدتها احادیث محمد بن قیس را می گفتند ضعیف است چون مشترک است.
أخبرنا محمد بن جعفر (عده ای این اخبرنا را به این اخیر زده اند اما صحیح این است که برای اولین مورد است که صاحب عنوان است. مرحوم آقای تستری چنین استظهار کرده اند که صحیح هم هست.) قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد قال: حدثنا نصر بن مزاحم قال: حدثنا يحيى بن زكريا الحنفي عن محمد بن قيس.
بنابراین نجاشی چهارتا محمد بن قیس آورده که دو تا کتاب دارند دو تا هم راوی هستند که استطراداً ذکر کرده است. این طریق ایشان به دومی است که کتاب قضایا دارد.
محمد بن جعفر: از علمای نحو است که در کتب تراجم نحاه اسم او آمده است: محمد بن جعفر نحوی تمیمی، نجاشی از ایشان نسبتاً زیاد نقل می کند. از طریق محمد بن جعفر میراث ابن عقده را نقل می کند. 
ابن عقده
أحمد بن محمد بن سعيد: ابن عقده است.
سابقاً عرض شد که مرحوم نجاشی وقتی شرح حال ابن عقده را می دهد توضیحی درباره مشایخ ایشان نمی دهد. به یک واسطه از ابن عقده نقل می کند. یکی از آنها همین محمد بن جعفر است و از ایشان عده ای از کتاب ها را نقل می کند. معلوم می شود ابن عقده فهرست داشته است. مواردی که نجاشی از ابن عقده نقل می کند عده ای از آن ها توسط محمد بن جعفر است. شیخ طوسی در فهرست حدودا 35 مورد از ابن عقده نقل می کند. ولی شیخ طوسی از این محمد بن جعفر نقل نمی کند، بلکه از خصایص نجاشی است. چون محمد بن جعفر 402 وفاتش است و شیخ طوسی 408 به بغداد آمده است. ولی نجاشی بچه بغداد  است . لذا نجاشی از عده زیادی از مشایخ نقل می کند که شیخ طوسی آنها را درک نکرده است. 
ابن عقده ظاهراً زیدی است. وفات او در کتاب شیخ 332 ق و در تاریخ بغداد هم 332 ق است و در فهرست نجاشی 333 ق.
اینجا هم اطلاع ما ناقص است که ابن عقده فهرست داشته یا اجازه بوده است؟ اگر ابن عقده کتابی نوشته باشد که طرقش را نوشته باشد اصطلاحاً فهرست است اگر به کسی اجازه داده است این عادتاً اجازه است. 
اگر طریقش را به کتب اصحاب به عنوان مخاطب عام نوشته، می شود: فهرست، اگر به عنوان مخاطب خاص نوشته است، می شود اجازه. اینکه ابن عقده فهرست داشته یا اجازه معلوم نیست. از یک طرف متعارف نبوده است بین آنها از یک طرف به عنوان اجازه نوشته است چون نجاشی درکتابهای ابن عقده، فهرست نقل نکرده است و او بعید است که اشتباه کند. نه نجاشی و نه شیخ هیچکدام فهرست از او نقل نکرده اند. بین کتابهایی که شیخ و نجاشی برای ابن عقده بر می شمرند، هم عموم و خصوص من وجه است. مثلاً برای ابن قولویه فهرست نقل کرده اند. نجاشی درباره او عبارات را خیلی مغلق آورده است، نجاشی فقط گفته است من از مشایخ زیادی از ایشان نقل می کنم. شیخ طوسی در فهرست، در ترجمه ابن عقده بیشتر توضیح داده است.
در شرح حال او آمده است: «روی جمیع کتب اصحابناً»  خیلی عجیب است ظاهرش این است که در اجازه ای که داشته است اینگونه بوده است و «صنف لهم و ذكر أصولهم» یعنی هم جنبه تصنیفی است و هم اصول.  احتمال می دهم که یک اجازه طویل داشته است، کتاب بزرگی به اسم اجازه داشته است. آقای مرعشی اینگونه بوده است اجازه بزرگی داشته است و آخرش اسم افراد را اضافه می کردند. و اینکه جمیع روایاته و کتبه و.. اجازه را به خط خود ابن عقده دیدم . نجاشی هم از ابن السلط اهوازی نقل می کند.
موارد معتنابهی داریم که مرحوم نجاشی از محمد بن جعفر از ابن عقده نقل می کند ولی شیخ طوسی نقل نمی کند. 
جعفر بن محمد بن سعيد: مرحوم نجاشی از طریق جعفر بن محمد سعید نقل می کند که او را نشناختیم. 
نصر بن مزاحم: معروف است اخباری است و تضعیف شده و کتاب وقعه الصفین دارد، وقته الصفین از این شخص (محمد بن قیس) نقل نمی کند شاید جاهای دیگر نقل می کند. نصر هم زیدی است. 
يحيى بن زكريا الحنفی: هم گفته شده زیدی است و هم به اهل سنت زده اند. او را نمی شناسیم. کتاب معرفه الحدیث، بعد از عبارت نجاشی، آورده : یحیی بن محمد بن .. ابوزکریا و ..  فکر می کنم اشتباه کرده باشد، چون در نسخ نجاشی نیست. بلکه یحیی بن زکریا الحنفی است. در کتاب معرفه الحدیث، ابوزکریا و ابوبکر الحنفی را دو نفر معرفی کرده است. احتمال هم می دهم تصحیح قیاسی کرده است. اصل مطلب درست است ولی در نسخه نجاشی نیست، متاسفانه اینجا را خراب کرده است. در کتب اهل سنت همین سند آمده لکن پسری دارد محمد بن قیس به نام یحیی ملقب به ابوزکریا. یک راوی هم دارد به نام زکریا الحنفی ولکن در نجاشی نیست. کار خراب شده است. به جای يحيى بن زكريا باید اینگونه باشد: حدثنا یحیی و زکریا ، که یحیی پسر محمد بن قیس است. 
در میان اهل سنت محمد بن قیس اسدی کاملاً از مشاهیر است در صحاح سته از او نقل کرده اند. لکن مشکلی که دارد چنین چیزی را به او نسبت نداده اند. چنین سندی هم برای او نیست چنین پسری هم ندارد ، قاص عمربن عبدالعزیز هم نیست. 
نجاشی نوشته : از بنی نصر است، چون بنی اسد فروعی دارد نجاشی ایشان را نصری می داند: اهل سنت این را هم ندارند. بلکه او را از والدی از عشیره اسدی می دانند.
اینکه کتابی را به ایشان نسبت داده نیز اشتباه است چون اسدی شخصیت معروفی است در اهل سنت قاص اشتباه است. محمد بن قیس مدنی است که قاص است. او را هم اهل سنت دارند و نوشته اند: قاص .. 
که پسرش یحیی را هم نقل می کند. یعنی ذیلی که نجاشی اینجا آورده برای مدنی است نه اسدی. او شخصیتی بوده در کوفه، این هم هست. خصیص عمر بن عبدالعزیز هم نیست. پسری به نام یحیی دارد که او قاص است. 
نجاشی شأنش اجل است از این اشتباه، احتمال می دهیم چون نصر بن مزاحم تضعیف شده و بی ارزش است، شاید اشتباه از او ناشی شده است. اینکه این خرابی از کجا ایجاد شده نمی دانیم. عبارت مشوه شده است. منشاش همان نحوی است. ظاهرا نجاشی هم به کتب عامه مراجعه نکرده است چون در میان آنها کاملاً واضح است که مدنی غیر از اسدی است.
«کتاب فی قضایا» صحیح اش «کتاب فیه قضایا» است که احتمالاً ابن عقده در اجازه خودش نقل کرده باشد. منشا خرابی را نمی دانیم. ثانیاً سنی ها و بزرگان اهل سنت توثیقش کرده اند. مرحوم نجاشی نیز نوشته وجه من وجوه عرب. 
ثقه ثقه: شیخ طوسی دو مرتبه توثیق کرده است. تا آنجا که من می دانیم درباره کسی «ثقه ثقه» ندارد همین یک مورد است. نجاشی در خصوص عده ای، به کار می برد. مرحوم ابن داود در کتاب خود فواید لطیفی دارد، از جمله اینکه در قسم اول ممدوحین، فوائدی دارد فصلی که: «فیمن وثقه النجاشی مرتین» آورده ولی «فیمن وثقه الشیخ مرتین» ندارد. «فیمن وثقه ابن غضائری مرتین» نیز دارد. در رجال ابن داوود، «کش» و «جش» خیلی جابجا شده است، «کش» یعنی کشی، «جش» یعنی نجاشی. «غض» را کم دیده ام که اشتباه کند. علی ای حال از ابن غضائری 5 نفر را نقل می کند که دوباره توثیق شده است که یکی از آنها همین محمد بن قیس است. احتمالا شیخ هم از او گرفته است.
رجال ابن غضائری اخیراً چاپ شده است، رجال ابن غضائری جمع آوری شده و نسخه درست و حسابی ندارد. ولی در این نسخه محمد بن قیس «ثقه ثقه» نیست لذا محقق کتاب در آخر کتاب فصلی برای مطالبی که از او نقل شده ولی در کتاب نیست اضافه کرده است که این را در آنجا اورده است.

26/11/93
بحث رجالی و فهرستی / محمد بن قیس
ابتدائا محور فهارس را متعرض شدیم که معلوم شد در فهرست شیخ مطالبی است که در نجاشی نیامده هم سند شیخ متفاوت است و هم به محمد بن قیس مشهور بجلی کتاب اصل هم نسبت داده است درحالیکه نجاشی اصل را نگفته است. نجاشی محمد بن قیس اسدی را آورده و که شیخ نیاورده همچنین دو محمد بن قیس دیگر که راوی هستند آورده است.
شخص دیگری داریم به نام محمد بن مسیر که اهل کوفه است: 
رجال‏النجاشي/باب‏الميم/368
997 - محمد بن ميسر بن عبد العزيز النخعي بياع الزطي (ضبط این کلمه را نمی دانم چیست)
كوفي ثقة روى أبوه عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام و روى هو عن أبي عبد الله عليه السلام. له كتاب يرويه جماعة. أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا سعد و الحميري و محمد بن يحيى و أحمد بن إدريس عن أحمد بن محمد بن عيسى. و أخبرنا أحمد بن علي قال: حدثنا الحسن بن حمزة قال: حدثنا ابن بطة قال: حدثنا الصفار عن أحمد بن محمد بن عيسى قال: حدثنا محمد بن أبي عمير عن محمد بن ميسر بكتابه.
مرحوم نجاشی اسم او را آورده که کتاب دارد. طریقش را به قم بر می گرداند از ابوعبدالله بن شاذان قزوینی. 
ابن نوح
راه دیگر او : أخبرنا أحمد بن علي: در کتاب نجاشی مراد ابن نوح است، که استاد نجاشی و از بزرگان حدیث در بغداد است. فرد جلیل القدری است هم رجال بلد است و هم فهرست. نجاشی در کتابش گاهی به او می گوید: ابوالعباس، گاهی: صیرافی. مجموعه تحقیقات ایشان را نجاشی نقل کرده است که خیلی قوی است و زیاد از او نقل کرده است. یکی دیگر از موارد اختلاف نجاشی و شیخ طوسی در نقل از اوست. ابن نوح 409 وفاتش است و شیخ 408 آمده بغداد لکن در آن زمان ابن نوح ساکن بصره بوده است و شیخ از او نقل نمی کند. مواردی که نجاشی از او نقل کرده است بسیار متین است ولی با این وجود نجاشی برخی موارد احتیاط می کند می گوید: قال ابن نوح . ولی اگر گفت: اخبرنا ... یعنی قبول می کند.
الحسن بن حمزة : از سادات و اجلا است. ایران بوده و به عراق آمده است. عده ای از مصادر ایران از طریق ایشان رسیده که یکی از آنها کتاب فهرست ابن بطه است که از طریق او به بغداد رسیده است. ابن نوح از ایشان اجازه گرفته و به نجاشی اجازه داده است. او حلقه ربط بین بغداد و قم است. فهرست ابن بطه قمی است. گویا ساکن گیلان بوده است و از سادات مرعشی است. 
طریق نجاشی به فهرست ابن بطه
مرحوم نجاشی به یک طریق صحیح کتاب فهرست ابن بطه را نقل کرده است و عرض کردیم در ترجمه ابن بطه (محمد بن جعفر) اولا می گوید: فی فهرست ما رواه غلط کثیر. بعد عبارتی از سعد بن عبدالله نقل می کند که اجمال دارد. سپس می گوید از ابوالمفضل شیبانی (ازمحدثان معروف که عامه تضعیف کرده اند، نجاشی هم می گوید اصحاب ما هم از او نقل نکرده اند) 
پس نجاشی دو طریق دارد به ابن بطه: 
1. ابوالمفضل: نجاشی در فوت ابوالمفضل 13 ساله بوده لذا اجازه را به حساب پدرش گرفته است. محدث بزرگی است ابوالمفضل. از عبارت نجاشی معلوم می شود که این طریق ضعیف است. پس هم نسخه ابوالمفضل ضعیف است و هم نسخه ابن بطه.
2. بعد طریق درستی نقل می کند: توسط ابن نوح از حسن بن همزه مرعشی. یعنی با دو واسطه به ابن بطه می رسد. یعنی نجاشی طریقی که با یک واسطه دارد نقل نمی کند و این طریق دو واسطه ای را اعتنا می کند.
شیخ طوسی چون مشایخ بغداد را درک نکرده است، طریق ابوالمفضل را نقل می کند و فقط همین طریق را دارد. شیخ طوسی تمام آنچه از ابن بطه نقل کرده همین است. بین 130 تا 150 مورد شیخ از ابن بطه نقل کرده است، نجاشی کمتر از این نقل کرده است. نجاشی از نسخه صحیحی از فهرست ابن بطه نقل می کند هرچند می گوید اغلاط آن کثیر است. 
مشکل دیگری که داریم اینکه کتاب ایشان دقیقاً دست ما نیست. نجاشی گاهی می گوید: «فلان بن فلان له کتاب» و گاهی می گوید: «فلان بن فلان» اصلاً نمی گوید که «له کتاب» بلکه آخر سند می گوید: «بکتابه». اما عبارات شیخ یکنواخت است، ولی نجاشی عباراتش مختلف است به گمان ما نکته ای دارد نه اینکه مشوش نقل کرده باشد. در اینجا هم گفته: «له کتاب» و هم در آخر گفته است: « بکتابه » علی ای حال این هم روشن نیست.
بنابراین مرحوم نجاشی از کتاب فهرست ابن بطه یک مورد نقل کرده است و آن هم محمد بن میسر. سندش هم ابن ابی عمیر است. اما شیخ طوسی این سند را نقل کرده لکن: 
أخبرنا جماعة عن أبي المفضل عن ابن بطة عن أحمد بن محمد بن عيسى عن ابن أبي عمير و ابن أبي نجران جميعا عن محمد بن حمران عن ابن أبي عمير عن محمد بن ميسر..
محمد بن حسن صفار در طریق او افتاده است. 
طریق شیخ طوسی به فهرست ابن بطه
شیخ طوسی در محمد بن میسر گفته کتاب دارد در فهرست ابن بطه. جای دیگر در محمد بن قیس البجلی، بعد از کتاب قضایا گفته: «له اصل»: از ابوالمفضل عن ابن بطه ... سند در هرسه یکی است. نسخه شیخ هم غلط است، محمد بن صفار افتاده است. 
اگر می گوییم شیخ اشتباه کرده نظر به مصدر ایشان است نه خود ایشان . جلالت شان شیخ اجل از این حرفهاست. 
شیخ طوسی محمد بن قیس هم نقل کرده عین همان سند، همچنین محمد بن قیس بجلی آورده له اصل عین همان سند. 
آیا مرحوم نجاشی با اینکه از این طریق نقل نمی کند، می خواسته بگوید کلام شیخ قابل قبول نیست؟ چون مرجع به فهرست ابن بطه است که هم خودش غلط دارد و هم طریق آن؟ یکی از اغلاط طریق را نشان داده که محمد بن حسن صفار را نیاورده؟ مشکل اینجا این است که به عدم تعرض نجاشی می خواهیم استناد کنیم اگر تصریح می کرد مشکلی نبود ولی چون متعرض نشده است، استناد به آن سخت است. اشکال متوجه شیخ نیست بلکه به طریق شیخ است و این طریق در اختیار نجاشی بوده ولی نقل نمی کند. نجاشی خیلی کم از ابن بطه نقل می کند می گوید: قال ابوالمفضل با اینکه اجازه داشته است از او. 
اشتباهات و اغلاط ابن بطه از طریق شیخ طوسی به کتاب شناسی شیعه رسیده است. مثلا به الذریعه آقابزرگ رسیده است که برای محمد بن قیس، اصل نام می برد. درحالیکه نجاشی به محمد بن قیس بجلی، اصل نسبت نداده است و فقط همان کتاب قضایا را نسبت داده است. برخی می گویند مثبتین با هم تنافی ندارند این هست آن هم هست و هردو صحت دارد. توضیح اینکه: 
معنای «اصل»
اولا خود کلمه اصل در عبارات اصحاب ما روشن نیست: شیخ درباره حریز آورده است:
فهرست‏الطوسي ص :  162
249 - حريز بن عبد الله السجستاني 
ثقة كوفي سكن سجستان. له كتب منها: كتاب الصلاة كتاب الزكاة كتاب الصيام كتاب النوادر تعد كلها في الأصول‏
معلوم می شود «اصل» شأن خاصی داشته است. این عنوانی نیست که مولف کتاب به آن داده باشد بلکه بعدها انتزاع شده است. کتاب قابل اعتتبار بوده کفته اند این «اصل» است. 
اهل سنت «اصل» را به نوشته هایی می گویند که راوی ابتدا از شیخ نوشته است سپس از میان آنها گزینش می کند و عده ای را نقل می کند؛ مثلا احمد بن حنبل رفته پیش بزرگان 4000 حدیث نقل کرده نوشته ابتدایی او اصل است، بعد بررسی می کرد ازا ین مجموعه حدود یک صدم را شاید قبول می کرد است. می گویند احمد بن حنبل مسند را از یک ملیون و اندی حدیث نوشته که الان سی هزار حدیث دارد. می آمدند پیش احمد می گفته اند اصل تو کجاست؟ یعنی همان نوشته های یک ملیون حدیث.
عده ای از اصل های نجاشی به معنای اصل نزد اهل سنت است. 
ابن ابی عمیر .. عن اصله .. : یعنی وقتی رفته پیش امام دویست هزارتاحدیث نوشته ولی بعد از تنقیح، تعداد کمی را نقل کرده برخی را احتمال تقیه داده برخی معارض دیده و..
نجاشی از اینکه برای محمد بن قیس ، اصل نقل نکرده است می خواسته بگوید: «عن اصله» بوده نه اینکه «له اصل». یعنی شیخ اشتباه کرده است که به او اصل نسبت داده است علاوه بر کتابش. بنابراین کتاب «قضایا والسنن و الاحکام»، تنقیح همان اصل اوست. اصل یعنی مکتوب و نوشتار اولیه او که ارزش خاصی ندارد در مقابل کتاب قضایا و سنن. در اینصورت اینکه نجاشی می گوید: له کتاب با آنچه شیخ می گوید: له اصل یکی است. 
بنابراین احتمال دارد که راوی ، تنقیح کرده است، مثلا ایشان آورده که حسن بن محبوب نزد حسن بن صالح رفته و من اصله نقل کرده است، نه اینکه له اصل. یعنی حسن به صالح نزد امام صادق (ع) رفته است، احتمالاً وقتی آمده کوفه روایات امام صادق (ع) را منتقل نکرده است. حسن بن محبوب آنزمان 14 ساله بوده. حسن بن صالح از بزرگان زیدی بوده که در حالت خفا زندگی می کرده است و حسن بن محبوب رفته من اصله نقل کرده است. طرق مشهور هیچکدام از این روایات را از امام صادق (ع) نقل نکرده است. یعنی حسن بن محبوب از کتابهای حسن بن صالح نقل نمی کند بلکه از اصل او نقل می کند. در کتاب تهذیب الکمال اسمی از امام صادق (ع) در روایات او نیست. حسن بن محبوب می خواسته است امانت به خرج بدهد که این روایات در کتابهایش نیست بلکه در اصل اوست.
محمد بن قیس مطلق را شیخ در فهرست آورده، بجلی را هم آورده به او اصل نسبت داده و هردو از ابن بطه است. اصحاب ما قبول کرده اند. لذا به او اصل هم نسبت داده اند. در رجال ابن داوود محمد بن قیس مطلق را گفته همان اسدی است. از طرفی هم عده ای روایات داریم که در طریقش محمد بن میسر آمده است که به محمد بن قیس یا محمد بن عیسی تبدیل شده است. آیا مرحوم نجاشی می خواهد بگوید که اشتباه شده و ایندو همان محمد بن میسر هستند؟ چون از باب نفی است نمی دانیم.
اختلاف بین نجاشی و شیخ از نسخه ای است که از فهرست ابن بطه داشته اند. نجاشی یکی را قبول کرده ولی شیخ هردو را قبول کرده است. شیخ چون قائل به حجیت تعبدی خبر است هردو را قبول کرده است، مضاف بر اینکه اجازه را از جماعتی از بغداد گرفته است. یعنی وقتی مشایخ بغداد نسخه ابوالمضل را قبول کرده اند. 
محمد بن قیس بجلی 151 وفاتش است، ابن ابی عمیر از ایشان نقل نمی کند. اسدی هم 126 وفاتش است و ابن ابی عمیر از او نقل نمی کند، لذا «محمد بن قیسی که له اصل از طریق ابن ابی عمیر» غلط است.
محمد بن قیس مطلق را بر فرض قبول کنیم. چون مصدر ما منحصر به فهرست ابن بطه است که هم اصل و هم نسخه غلط دارد اثباتش دشوار است یعنی اثبات شخصی به نام محمد بن قیس که اصل داشته است دشوار است. 
بنابراین آنچه الان در فهرست ابن بطه آمده است و مرحوم شیخ دو عنوان را ثابت کرده برای ما ثابت نیست.
محمد بن قیس در معجم رجال آقای خوئی
در کتاب آقای خویی ج 17 : ذیل عنوان : محمد بن قیس روایات ایشان را آورده است. ایشان گفته است روایاتش 359 مورد است که این اعداد دقیق نیست.
من جمله : و روى عنه أبو أيوب و أبو علي صاحب الشعير و ابن أبي عمير. در اختلاف الکتب یا نسخ به این مطلب اشاره نکرده اند. معلوم می شود که اشتباه بین محمد بن قیس و محمد بن میسر بوده است. تشخیص این نکات از ظرایف کار است، اکتفا به اینکه در فلان کتاب آمده کافی نیست. 
ابن ابی عمیر : فقط یک روایت در کتب اربعه است که از محمد بن قیس نقل می کند. این روایت در کافی از نسخه ابراهیم بن هاشم آمده است. البته همین جا در کافی جدید آمده محمد بن قیس آمده است در برخی نسخ محمد بن میسر است.
کراراً به شیخ طوسی حمله می کنند که سند را خراب کرده است! این کمال دقت شیخ است نه اشتباه او. چون در کتاب مصادر خود هرکدام را به نحوی دیده است و عیناً نقل کرده است. هجوم به شیخ اولین بار در زمان شهید ثانی است، صاحب حدائق هم به ایشان حمله می کنند، کلام ایشان بسیار قبیح است، در حدی که در شأن یک طلبه عادی هم نیست چه رسد به شیخ الطائفه! عبارت ایشان آبروی شیخ الطائفه را می برد. این دقت شیخ است. تصحیح قیاسی نکرده است. 
پس در کافی یک متن محمد بن قیس است. در کتاب علی بن محبوب: محمد بن میسر است و هر سه کتاب در قم موجود بوده است از همه اعجب اینکه مرحوم صدوق چه کار کرده؟ 
من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص: 228
3843 وَ- رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ‏ مَنْ ضَمَّنَ تَاجِراً فَلَيْسَ لَهُ إِلَّا رَأْسُ الْمَالِ‏ وَ لَيْسَ لَهُ مِنَ الرِّبْحِ شَيْ‏ءٌ.
3844 وَ- رُوِيَ‏ عَنْ‏ مُحَمَّدِ بْنِ‏ قَيْسٍ‏  قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ دَفَعَ إِلَى رَجُلٍ أَلْفَ دِرْهَمٍ مُضَارَبَةً فَاشْتَرَى أَبَاهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ قَالَ يُقَوَّمُ فَإِنْ زَادَ دِرْهَماً وَاحِداً أُعْتِقَ وَ اسْتُسْعِيَ فِي مَالِ الرَّجُلِ‏.
ایشان روایت اول را گفته است: رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ. بلافاصله در حدیث بعدی آورده: رُوِيَ‏ عَنْ‏ مُحَمَّدِ بْنِ‏ قَيْسٍ . در جایی که از کتاب قضایا - که طریقش را در مشیخه آورده- نقل می کند گفته است: رَوَى. ولی بلافاصله گفته: رُوِيَ‏  . یعنی شیخ صدوق دیده ولی شک کرده که درست باشد. این از موارد بسیار لطیفی است که بین رَوَى و رُوِيَ‏ فرق گذاشته است.
اولین کسی که در تاریخ شیعه آمده و اسانید را بررسی کرده است علامه است که بین رَوَى و رُوِيَ‏  فرق نگذاشته است. اگر در فقه رُوِيَ هم آمده گفته است صحیح. علمای بعدی مثل مجلسی و صاحب وسایل هم فرق نگذاشته است. آقای خویی هم فرق نمی گذارد. ما کان فیه محمد بن قیس شامل هردو می شود. از نظر ما نیز فرقی بین ایندو نیست وجوهی ذکر شده که بین ایندو فرقی نیست، وجوه دیگری هم ما اضافه کردیم.
لکن این مورد خیلی عجیب است که درست در کنار هم آمده است، آنجایی که از کتاب به مشیخه برمی گردیم گفته است: رَوَى ولی آنجا که به مشیخه برنمی کردیم، گفته است: رُوِيَ. 
رُوِيَ به معنای ضعف نیست بلکه نکته فنی دارد؛ یکی اینکه می گوید این، مصدرش با مصدری که در مشیخه آورده ام فرق می کند یعنی آنچه در مشیخه آورده عن عاصم بن حمید است ولی اینجا مصدرش متفاوت است. 
پس ما در مجال روایات روایتی داشته باشد که ابن ابی عمیر از محمد بن قیس آورده باشد فعلا ثابت نیست. مورد همین یکی است در کتب اربعه و متأسفانه همین یکی هم معلوم شد که مصادر متفاوت بوده است. نسخه ابن هاشم با علی بن محبوب با نسخه حسین بن سعید متفاوت بوده است. 
در مشیخه عاصم بن حمید دارد. در کافی از ابن ابی عمیر است. حکم ما این است که محمد بن میسر است نه محمد بن قیس. مشکل اساسی شیخ طوسی کتاب ابن بطه است. یک روایتی مثل این دیده است و آن را اجازه داشته نقل کرده است. راوی ابن ابی عمیر است، در دو مورد که نجاشی نقل نکرده است شاید نظرش این بوده است که این طریق اشتباه است. سر بطلان هم : و فی فهرست مارواه غلط کثیر. 

27/11/93
بحث رجالی و فهرستی/ محمد بن قیس/ معجم رجال الحدیث
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  168
11622 - محمد بن قيس: 
عده الشيخ المفيد في رسالته العددية من الأعلام و الرؤساء، المأخوذ عنهم الحلال و الحرام، و الفتيا و الأحكام، الذين لا يطعن عليهم، و لا طريق إلى ذم واحد منهم.
رساله عددیه شیخ مفید
رساله عددیه را احتمال می دهم برای سید مرتضی باشد لکن اظهر این است که برای شیخ مفید است. حاجی نوری در مستدرک همین رساله که در درالمنثور بوده را اینگونه آورده است: الرساله العددیه لشیخ مفید، تا پیش از ایشان به صورت تردید آمیز مستند می کردند. شواهد به شیخ مفید بیشتر می خورد تا سید مرتضی. در ابتدای رساله عده ای را اسم برده که موثق اند به همین دلیل اسامی این رساله راهی برای توثیق عده ای شده است. شواهد نشان می دهد که نام آن «رساله العددیه» نبوده است بلکه «رسالته جوابات اهل الموصل فی العدد و الرویة» بوده است.
اینكه آیا ماه رمضان همیشه سی روز است یا بیست و نه روز از مسائل مورد اختلاف دانشمندان امامی در آغاز غیبت كبری بوده است و ایشان را به دو گروه اصحاب عدد و اصحاب رویت تقسیم كرده. این رساله‏ از شیخ مفید در دفاع از نظریه اصحاب رویت و رد نظریه اصحاب عدد، این بحث را تبیین كرده و ادله و مبانی هر دو نظریه را شرح داده است. لکن در محلش عرض شد که «عدد» بما هو عدد مطرح نیست بلکه عدد یعنی «محاسبات نجومی»، اینکه ماه رمضان دائماً سی روز است یعنی محاسبات نجومی آن زمان این بود؛ جدولی بود برای محاسبه اعداد ماه ها. این جدول را به امام صادق(ع) نسبت دادند طبق آن جدول، ماه رمضان دائما 30 روز و ماه شعبان 29 روز است. تقویمی است از استنفورد که 1500 ساله تطبیقی میلادی و شمسی و سال قمری، در آنجا ماه رمضان دائما 30 ، شعبان 29 ، رجب 30، ذی حجه دائمی نبوده و در سالهای کبیسه و غیر کبیسه متفاوت بوده است. این جدول محاسبات، در این تقویم آمده است. بنابراین عدد مقابل رویت نبود بلکه نکته بین محاسبات نجمومی و رویت بوده است. پس این مساله که با کامپیوتر ببینند و.. به محاسبات باز می گردد. تلسکوب هم جزو محاسبات است. 
مرحوم شیخ مفید ابتدا قائل به عدد بود. بحث عدد در قرن 4 مطرح شد در نیمه اول 5 با توضیحات شیخ طوسی عدد برچیده شد و بعد از او قائل به عدد نداریم. 
این رساله توسط نوه شهید ثانی در قرن 11 بدست ما رسیده است که گفته است: داشته خراب می شده و من استنساخ کردم.
نکته دیگر اینکه در رساله تهافت دارد؛ یک راوی را مثلا محمد بن سنان ابتدا جزو ضعاف آورده، بعد کسانیکه قول بنفی عدد داشته اند همان محمد بن سنان را جزو  اعلام آورده  است با فاصله یک صفحه ! احتمال می دهیم مرحوم شیخ مفید رجال را جدلی نگاه می کرده است از یک جا می خواسته تضعیف کند، تضعیف می کند، همان راوی را می خواسته جایی توثیق کند، توثیق می کند! اصولا کارهای شیخ مفید در بخش های منقول قابل تأمل است چه ارشاد و .. خالی از نوعی تفکر خاص نیست با تفکر ما نمی سازد ولی در بحث های معقول و کلام خوب است. 
ما در محلش بحث کردیم که قول به محاسبه صحیح نیست:
75- قب، المناقب لابن شهرآشوب‏ قَوْلُهُ‏ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ‏ وَ قَالَ ع نَحْنُ‏ أُمَّةٌ أُمِّيَّةٌ لَا نَكْتُبُ وَ لَا نَحْسُب‏
13343- 5-  وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: صُومُوا لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرُوا لِلرُّؤْيَةِ.
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  171
أقول: محمد بن قيس هذا مشترك بين محمد بن قيس أبي عبد الله البجلي و محمد بن قيس أبي نصر الأسدي، و هما مشهوران معروفان.

معروف بودن هردو روشن نیست و این مقدار کافی نیست.
آقای خوئی در شماره بعدی محمد بن قیس مطلق را آورده و کلام شیخ را ذکر کرده است: (نمی دانیم چرا استاد محمد بن قیس اول و دوم را جدا کرده است!)
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  172 
11623 - محمد بن قيس: 
قال الشيخ (644): محمد بن قيس له كتاب، رويناه بهذا الإسناد عن ابن أبي عمير، عنه. 
و أراد بهذا الإسناد جماعة، عن أبي المفضل عن ابن بطة، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن ابن أبي عمير. 
أقول الظاهر أنه محمد بن قيس أبو نصر الأسدي الكوفي الآتي، الذي وثقه الشيخ، و ترجمه النجاشي و له كتاب. 
و كيف كان، فالطريق إليه ضعيف، بأبي المفضل، و ابن بطة.
عده ای از رجالیون گفته اند محمد بن قیس مطلق همان ابونصر اسدی است. تا آنجا که می دانیم اولین نفر مرحوم ابن داوود در رجال است. ظاهر این است که در نسخه ایشان بوده است. البته در نسخی که الان داریم استظهار شده که او اسدی باشد. این از موارد نادری است که در رجال توثیق کرده و گفته: ثقه ثقه .  
گفتیم که منشا محمد بن قیس در کتاب شیخ غلط است و اصل آن محمد بن میسر است.
سومین محمد بن قیس مطلق: از کشی حدیث نقل کرده :
11624 - محمد بن قيس: 
قال الكشي (178): روى محمد بن غالب، عن علي بن الحسن بن علي بن فضال، عن محمد بن زياد، عن فضيل بن عثمان، عن مرزوق، قال: قلت لأبي عبد الله ع محمد بن قيس يقرئك السلام فقال لي: محمد بن قيس الذي بينه و بين عبد الرحمن القصير قرابة؟ قلت: نعم، قال: قل له: اعبد الله و لا تشرك به شيئا، و آمن برسوله خاتم النبيين لا نبي بعده، فإنه كان لرسوله الطاعة المفروضة، و على ابن عمه، و إياك و السمع من فلان و فلان.
محمد بن غالب: در این طبقه، محمد بن غالب نداریم. مرحوم آقای تستری احتمال داده که محمد بن مسعود باشد (عیاشی). احتمال خیلی قوی است چون عیاشی از ابن فضال پسر(علی) نقل می کند، قطعاً خدمت ابن فضال پسر رسیده است. اما تفاوت لفظ بین غالب و مسعود خیلی زیاد است! 
محمد بن زياد: ابن ابی عمیر است که در میراث فتحیه و واقفیه به این اسم می آید. اینکه ابن فضال او را درک کرده باشد نمی دانیم.
ظاهر روایت این است که در محمد بن قیس شائبه غلو بوده  است. فعلا این را نمی توانیم تشخیص دهیم باوجود اینکه روایت مشکل دارد. فوقش می فهمیم ایشان اسدی است. این کار آقای خویی درست است. مرحوم تستری احتمال داده : محمد بن قیس ابواحمد ضعیف، شاید همین باشد ولی دلیلی نداریم. چون نمی شود این را بر دیگران تطبیق کرد.
11625 - محمد بن قيس: 
روى عن أبي عبد الله ع و روى عنه مبارك العطار، كامل الزيارات: الباب 27، في بكاء الملائكة على الحسين بن علي ع، الحديث 6.
در کامل الزیارات: مبارک العطار را نمی شناسیم. مرحوم تستری می گوید: مبارک اسم برای عبید بوده غالباً، ولی اسم مبارک برای غیر برده هم داریم. حتی در کتب رجالی هم اسمش نیامده و آقای خویی از کامل الزیارات آورده است.
به ذهن می آید همان محمد بن قیس بجلی باشد. همان ثقه معروف. قبل از او ثعلبه بن میمون است که از اجلای طائفه است که از محمد بن قیس نقل می کند.
11626 - محمد بن قيس أبو أحمد: 
الأسدي: يأتي عن النجاشي، في ترجمة محمد بن قيس الأنصاري.
این عنوان (محمد بن قيس الأنصاري) نه در روایت آمده و نه رجال، نجاشی به مناسبتی اسمش را برده است. 
الأنصاري غلط است باید ابی نصر باشد. چون در ترجمه اینگونه است. 
11627 - محمد بن قيس أبو رهم: 
الأشعري أخو أبي موسى، عداده في الكوفيين، و له أخ آخر يكنى أبا بردة، و قيل: إن أبا بردة كان ابن أبي موسى، و أخوه الآخر يكنى أبا عمرو بن قيس، من أصحاب رسول الله ص، رجال الشيخ (30). 
این جزو صحابه است. درباره او مرحوم آقای تستری بیش از آقای خوئی توضیح داده است. برادر ابوموسی اشعری است. دو برادر یکی محمد است و یکی عبدالله که ابو موسی اشعری است. 
نکته ای است که اقای خویی از اسامی صحابه همین مقدار که شیخ در رجالش آورده، آورده است. اما مامقانی معظم صحابی را آورده از کتاب اسدالغابه و.. ولی همه را نوشته که صحابی مجهول! خوب نمی اورد بهتر بود! چون اکثر اینها نزد اهل سنت مقام دارند و شناخته شده اند هرچند نزد شیعه مجهول است. شما که به کتب آنها اعتقاد ندارید چرا می آورید؟!
اینجا هم اگر معجم رجال حدیث شیعه است، این صحابی شیعی نیست، حدیثی هم پیش ما ندارد. اگر توضیح دهیم تراجم است نه رجال. چرا به مقداری که شیخ طوسی آورده بسنده کنیم؟ آیه و روایتی داریم؟ به چه ضابطه ای؟ اگر بنا است صحابه را بیاوریم درست بیاوریم. ملاک و ضابطه اش مشخص شود؛ یا آنهایی که راوی از امیرالمومنین (ع) است یا از رسول الله (ص) یا یکی از راویان ما هم از او نقل کرده است یا... بالاخره ضابطه بگذاریم. 
در کتاب رجال، باید اسامی راویان را بیاوریم، شاید شیخ طوسی در مصادر سنی ها روایت دیده است. 
11628 - محمد بن قيس أبو عبد الله: 
الأسدي من أصحاب الصادق ع، رجال الشيخ (296). 
و يأتي عن النجاشي في ترجمة محمد بن قيس أبي نصر الأسدي، أنه كان خصيصا ممدوحا.
من اصحاب الصادق (ع) دو جا آمده: 1. رجال طوسی که احتمال دارد از ابن عقده گرفته. 2. نجاشی این را ذیل محمد بن قیس ابی نصر الاسدی آورده اند: کان خصیصا، به صاحب ترجمه بازمی گردد. یعنی ابوعبدالله نه ابی نصر. 
این نکته را اگر اضافه می کرد خوب بود: ابوعبدالله مولا است عرب صمیم نیست اما ابی نصر عرب خالص است. 
11629 - محمد بن قيس أبو عبد الله البجلي: 
قال النجاشي محمد بن قيس أبو عبد الله البجلي: ثقة، عين، كوفي روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله ع، له كتاب القضايا المعروف، رواه عنه عاصم بن حميد الحناط و يوسف بن عقيل، و عبيد ابنه أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال: حدثنا علي بن محمد القرشي قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم، عن محمد بن قيس.
با این عنوان کامل فقط در فهرست نجاشی داریم. شیخ آورده ولی ابوعبدالله ندارد. در رجال این عنوان کامل را نداریم. در کتب فهرست نداریم در احادیث هم نداریم. 
کتاب محمد بن قیس هم کاملاً مشهور بوده است، البته ایشان غیر از کتاب از ابوعبدالله(ع) هم روایت نقل می کند.
هردو طریق نجاشی از بغداد به کوفه رفته است: رواه عن عاصم بن حمید: 99 درصد روایت از ایشان است.
یوسف بن عقیل: نجاشی در ترجمه او گفته کتابی به او نسبت داده اند. 
نجاشی می گوید: اشتباه است کتاب برای محمد بن قیس است و یوسف راوی است.
عبيد ابنه: اشاره نجاشی به برخی فهرست های شیخ طوسی است که کتابی را به عبید نسبت داده است. نجاشی می گود این هم اشتباه است و عبید راوی کتاب پدرش است. انصافاً روشن نیست اشتباه باشد شاید حق با کسانی باشد که کتاب را مستقل گرفته اند. شواهد نشان می دهد این کتاب اولش سنن بوده باب الصلاه و باب الزکاه و.. قضایا مقداری از آن بود. نسخه ای که عبید نقل کرده کل کتاب است و نسخه عاصم خصوص قضایا است. لذا آن را دوتا حساب کرده اند. یوسف بن عقیل هم احتملا اینگونه باشد که فقط قضایا است. 
نسخه عبید کامل بوده نسخه عاصم ناقص بوده است. به ذهن ما می آید نسخه عبید و یوسف بن عقیل طرد شده به این جهت و نسخه عاصم مقبول افتاده چون فقط قضایا را داشته است. وقتی می گویند کتاب عبید یعنی نسخه ای ازکتاب پدرش. شواهد قطعی است که این کتاب زمان امام صادق (ع) طرد می شود . ما در کل کتب اربعه فقط یک روایت داریم از عبید...
از عاصم بن حمید خیلی روایت داریم. نکته مهم تر اینکه در کتاب فقیه کتابهای او جلد 3 و 4 است. در کافی جلد 5 و6 است، در کتاب تهذیب هم همینطور است لذا به ذهن رسیده که عاصم فقط یک بخش را نقل کرده ولی کل کتاب جا نیافتاده است. کل کتاب تا زمان دعائم الاسلام موجود بوده است و در رساله ایضاح از آن مستقیماً نقل می کند. 
نظر قمی ها این بوده که یوسف کتاب دارد. ظاهرش این است که یوسف و عبید کامل نقل کرده و عاصم ناقص نقل کرده است.
اصولا هیچ کدام کتاب برای خودشان نیست. این کتاب را گاهی به امیرالمومنین (ع) نسبت داده اند گاهی به ابورافع گاهی به پسرش عبید بن ابورافع.  همچنین به حارث بن عبدالله اعور همدانی نسبت داده اند. (صاحب روایت : من یمت یرنی)
نجاشی که می گوید کتاب برای ایشان است، اگر دقت کنیم برای ایشان هم نیست. ایشان قسمتی از قضایا را به امام باقر (ع) عرضه کرده : عرضنا هذا الکتاب علی ابی جعفر(ع) و قال علیه السلام نعم هذا قول امیرالمومنین (ع). شاید چون مرحوم محمد بن قیس ، بخشی را جدا کرده ، برای او دانسته اند.
و عده في رجاله من أصحاب الصادق ع (297) قائلا: محمد بن قيس البجلي: كوفي أسند عنه صاحب المسائل التي يرويها عنه
أسند عنه: یعنی روا عن الامام صادق (ع) مسنداً عن رسول الله (ص). «اسند عنه» یعنی مسند تا رسول الله (ص). اسند محمد بن قیس عن الامام صادق (ع). اگر بگوید : «روی» یعنی از خود امام سوال کرده و او فرموده اند ولی «اسند» یعنی از رسول الله (ص) پاسخ داده است.
در ترجمه «اسند عنه» اصحاب به درد سر افتاده اند: آقای خویی چهارتا احتمال داده است. تستری ُاسند خوانده یعنی بعداً سند را می گویم.
صاحب المسائل التي يرويها عنه: ما مسائل ندیدیم. فکر می کنم «صاحب القضایا» درست باشد و غلط چاپ شده است. اما «قضایا» سوال نیست. 
گفته شده محمد بن قیس 151 فوت کرده  لذا گفتیم ابن ابی عمیر از ایشان نقل نمی کند، از کسی که توفی 151. 

28/11/93
بحث رجالی و فهرستی/ محمد بن قیس / معجم رجال الحدیث
 معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  174
11630 - محمد بن قيس أبو قدامة: 
الأسدي: كوفي من أصحاب الصادق ع، رجال الشيخ (295). 
ذکر شیخ در رجال امامیت را اثبات نمی کند. او یا به کتب رجال قبلی اعتماد کرده است یا خودش استخراج کرده است. مثلاً شیخ تاریخ طبری را داشته است و رجالش را استخراج کرده است.  ظاهراً رجال مرحوم شیخ به صورت مبیضه نبوده بلکه مسوده بوده که بعدا تنقیح و تصحیح کند. 
ابوقدامه همان ابونصر آینده است و یکی است البته این مطلب در کتب اهل سنت آمده در کتابهای ما نیامده است. او دو سه تا کنیه دارده: ابوحکم، ابونصر، ابوقدامه. اینکه آقای خوئی عناوین افراد را جدا کرده اند اشکال ندارد ولی در نهایت باید می گفت که برخی از آنان متحد اند.
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  175 
11631 - محمد بن قيس أبو نصر: 
قال النجاشي: محمد بن قيس أبو نصر الأسدي أحد بني نصر بن قعين بن الحرث بن تغلبة بن دودان بن أسد: وجه من وجوه العرب بالكوفة، و كان خصيصا بعمر بن عبد العزيز، ثم يزيد بن عبد الملك، و كان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم في فداء المسلمين، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله ع، و له كتاب في قضايا أمير المؤمنين 
در عربی رسم این است که کنیه اول باشد، لکن در تراجم و کتب رجال، کنیه را بعد می آورند. 
أحد بني نصر: ایشان نصری را گرفته است لکن در کتب اهل سنت شخص مشهوری است بالاتفاق والوی است و عرب است: وجه من وجوه العرب بالكوفة درست است. نجاشی دوتا محمد بن قیس اسدی نقل کرده که هردو مولا هستند. 
كان خصيصا: نمی فهمیم یه قاص عمر بن عبدالعزیز داریم که این اون نیست. فدا ء را نیز در تاریخ پیدا نکردم.
شاهدی هم در دست نداریم که شیعه باشد. در کتب اهل سنت . حتی شاهد ضعیف. 
و له كتاب آخر نوادر (اگر با ال باشد نوادر وصف است ولی اگر بدون ال باشد اسم کتاب است.)، و لنا محمد بن قيس البجلي، و له كتاب يساوي كتاب محمد بن قيس الأسدي (یساوی: هم حجم)، و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو عبد الله مولى  لبني نصر أيضا (ایضا درست نیست چون اولی مولا نیست وجه من وجوه عرب است)، و كان خصيصا ممدوحا، و لنا محمد بن قيس الأسدي (این هم احتمالا مولا باشد) أبو أحمد ضعيف، روى عن أبي جعفر ع (راوی و خصائص ایشان را نقل نکرده است. کتاب نجاشی فهرست است و ایندو نفر که کتاب ندارند از باب رجالی ذکر شده اند. متعارف این است که ممیزات را نقل کنند مساله طبقات در اینجا خیلی مهم است بلکه از اهداف اصلی رجال است. اهداف علم رجال با اهداف فهرست متفاوت است در علوم اعتباری علم دائر مدار اهداف است. )، أخبرنا محمد بن جعفر (به صاحب العنوان بر می گردد نه به اخیر. روشی بوده در بغداد شاید یکی از علامات علمیت باشد که جمله معترضه زیاد می آوردند. نجاشی هم جمله معترضه دارد برخلاف شیخ. از لنا... تا قبل از اخبرنا جمله معترضه است. 
محمد بن جعفر از مشایخ نجاشی است و حدود 20 مورد در نجاشی نقل می کند در تمام موارد از ابن عقده است یعنی شاگرد ابن عقده است که به بغداد آمده است و آثار ابن عقده را از او نقل می کند. شیخ از او نقل نکرده است. نحوی تمیمی مودب : مراد از ادبیات 13 علم است: صرف و نحو معانی و بیان و لغت و... جزو نحات است چون 402 وفاتش است شیخ طوسی او را درک نکرده است.)، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد (ابن عقده) قال: حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد (درست نمی شناسیم)، قال: حدثنا نصر بن مزاحم (تضعیف هم شده حدود 220 وفاتش است اخباری مسلک است ودر صحاح ست هم هیچ روایتی از او نقل نکرده اند)، قال: حدثنا يحيى بن زكريا الحنفي (درستش این است: یحیی و زکریا. یحیی پسر محمد بن قیس است. این سند بین عامه هم موجود است)، عن محمد بن قيس. 
و تقدم عن الفهرست: بعنوان محمد بن قيس مطلقا. مطلق ثابت نیست، آنچه نجاشی نقل کرده اجمالاش درست است که به کتاب ابن عقده بازگردانده مدنی است نه اسدی، قطعاً یحیی پسرش است و پسر محمد بن قیس اسدی نیست. 
طریقش وقتی نزد زیدیه رفت (ابن عقده) همه روایات را آورده است. ابن عقده ظاهرا هر چیزی شنیده نقل کرده است؛ یروی جمیع ما سمعه. همین که به زیدیه ارجاع داده است نشان می دهد این کتاب بین شیعه معروف نبوده است.
شیخ طوسی می گوید: 
فهرست‏الطوسي ص :  70
أخبرنا بجميع رواياته و كتبه أبو الحسن أحمد بن محمد بن موسى الأهوازي و كان معه خط أبي العباس (بالإجازة و شرح رواياته و كتبه) عن أبي العباس أحمد بن محمد بن سعيد.
در کل روایات ما با عنوان محمد بن قیس اسدی روایتی وجود ندارد. کاملاً روشن است که محمد بن قیس اسدی را به این عنوان در رجال شیخ هم نیامده بلکه ابوقدامه اسدی آمده است. این کتاب الان موجود نیست. شاهدی غیر از طریق ابن عقده نداریم. میراث های ابن عقده در اختیار شیخ طوسی بوده و نقل نکرده است چنین چیزی. 
تاریخ بغداد درباره او می گوید: جمعت التراجم و الابواب و المشییخه. تراجم : ما ورد فی محمد بن قیس، ما ورد.. شبیه آنچه مرحوم کشی دارد. الابواب: ما ورد فی صلاه الیل: روایات را دسته بندی کرده است. ظاهرا مراد از مشیخه این است که مثلا: جمیل ابن دراج چند روایت دارد همه را جمع کند. حسن بن محبوب: مشیخه داشته است از 60 نفر از اصحاب امام صادق(ع) نقل می کند. کتاب را بر اساس شیوخ تألیف کرده است. 
أخبرنا بجميع رواياته: این تعبیر یعنی قاعده اش این است که اسمش بیشتر در کتب فهرست نجاشی باشد.
«صنف لهم» یعنی روایات را دسته بندی کرده است تصنیف در اصطلاح این است. بعد از اینکه خدمت امام رسیده است و 50 تا روایت نقل کرده است سپس تصنیف کرده است. ظاهراً این همان است که خطیب در تاریخ بغداد گفته و جمع الابواب. «و ذکر اصولهم» : کتب را با اصول فرق گذاشته. احتمالا ابن عقده این کار را می کرده که غیر از ذکر روایات، آنها را دسته بندی می کرده است. به ذهن می آید که ایشان در مشیخه، یا در تراجم، محمد بن قیس را آورده است بعد روایاتش را یک جا جمع کرده است. در این گرداوری، احتمالا دو بخش کرده: روایاته فی قضایا امیرالمومنین (ع) و روایاته فی النوادر. یعنی این تجمیع و گرداوری کار خود ابن عقده است نه محمد بن قیس. البته در اینصورت نجاشی نباید عادتاً بگوید او «کتاب» دارد، چون کتاب تألیف خودش باید باشد.
از شواهد بدست می آید که ابن عقده سه چیز را اجازه داده: یک اثار خودش را، دوم کتابهایی که نقل کرده است: روایاته (مثل تفسیر ابوالجارود که ابن عقده نقل می کند و در تفسیر قمی هم آمده است). سوم: مجموعه هایی که این تدوین کرده است. (به تعبیر خطیب: جمع التراجم و الابواب و..) 
سرّ اینکه گفته اند او کتاب دارد، اولاً در نزد عامه به او کتاب نسبت نداده اند، گویا این کتاب جمع آوری ابن عقده است ولی دقیقاً نمی دانیم که نام او را در مشیخه آورده یا تراجم، احتمالاً در مشیخه بوده است. لذا می گوید له کتاب فی قضایا.. درحالیکه باید می گفت له کتاب القضایا.. 
چطور روایت تبدیل به کتاب شده است؟ شأن نجاشی اجل از این اشتباه است احتمالاً راوی دیگر اشتباه کرده است. احتمال دیگر این است که مقصود او از کتاب، کتاب مصطلح نیست بلکه مقصود نوشتار است. یعنی له مکتوب، یا دفتر. نه اینکه متعلق به خودش باشد. اگر تألیف خودش بود عادتاً شیخ طوسی هم نقل می کرد. 
ولی دو سه تا اشکال اساسی دارد این مطلب: اینکه از روایات تعبیر شده باشد به کتاب، نمی دانیم اشتباه کی بوده است! ممکن است نصر بن مزاحم خراب کرده  است.
دوم اینکه کسی که قاص عمربن عبدالعزیز است و فرزندش یحیی است قطعاً با این اسدی فرق می کند. یکی مدنی است و یکی کوفی است. یکی مولا است و یکی عربی صمیم و وجه من وجوه عرب است. هردو بین اهل سنت معروف است. یحیی پیش اهل سنت بیشتر توثیق شده است تا پدر. کاملاً واضح است که محمد بن قیس مدنی.. قابل اشتباه با این نیست. اشتباها ایشان را به نصربن قرین نسبت داده اند. و یا کتاب به او نسبت داده اند، که گفتیم احتمالا روایات بوده است. 
محمد بن قیس اسدی نیست مدنی است. به لحاظ رتبه هم مدنی یک رتبه مقدم است زماناً.
آنچه در اینجا از محمد بن قیس اسدی داریم در رجال نجاشی یا فهرست ایشان خطا دارد: 1. نسبت به نصر داده درحالیکه والدی است. همین است که شیخ گفته: ثقه ثقه. درست هم است. وثاقت ایشان مورد تأیید است: 
و عده الشيخ في أصحاب الصادق ع (294) قائلا: محمد بن قيس أبو نصر الأسدي الكوفي ثقة، ثقة. 
احتمالا شیخ این تعبیر را در میراث های ابن غضائری دیده است. شیخ طوسی 408 به بغداد آمده ظاهرا ابن غضائری پدر و پسر را دیده است ولی هیچ کجا ابن غضائری پسر را نام نمی برد جز در یک مورد. نجاشی 6-7 تا اصول نام می برد. شیخ طوسی نزدیک 70 عدد اصول نام می برد. رقم 400 اصل، احتمالا برای ابن غضائری باشد. ابن شهرآشوب در قرن 6 گفته و به شیخ مفید نسبت داده است ولی در هیچ کدام از آثار شیخ مفید این نیست. احتمال می دهیم چهارصد اصل، از همین فهرست است.
ابن غضائری
ابن غضائری پسر شخصیت جنجالی است. بعضی ها گفته اند که بزرگان مذهب را تضعیف می کند و از اهل سنت تقویت می کند، یک موردش همین جا که محمد بن قیس را تقویت می کند. مرحوم شیخ می گوید برخی ورثه ایشان کتابهای ایشان را سوزاندند که پخش نشود. احتمالاً کتابهایش به نحو وجاده پخش شده است. الان یک نفرهم نداریم که شاگرد ایشان باشد که بگوید: حدثنا ابن غضائری پسر. فقط یک جا نجاشی می گوید قرأنا احمد بن حسین. نجاشی و ابن غضائری هردو هم دوره بوده و از بچگی هم با هم بوده اند. اگر یک شاگرد برای او حساب کنیم همین نجاشی است. همه جا می گوید: قال احمد بن حسین. شیخ هم که اصلاً ندارد. درهر صورت ابن غضائری شخصیت جنجالی است از لحاظ اجتماعی که نیاز به بررسی دارد. 
تعجب آور است که کسی جز ایشان این کار را نکرده است. چون الان فهرست و .. نجاشی و شیخ اصول و مصنفات مخلوط است. ولی الان هم کتاب ها سوخته شده است و هم کسی از او نقل نمی کند. 
احتمالا ً ابن نجاشی شفاهی از او نقل کرده است. همین ها به سید بن طاووس و ابن داوود و علامه رسیده است.
اینکه محمد بن قیس ابونصر اسدی الکوفی آورده درست است. اینکه ابوقدامه آورده همان است. در ابوقدامه ساکت شده. در ابونصر گفته: ثقه ثقه . اصحاب ما گفته اند محمد بن قیس یکی مجهول است یکی ثقه ثقه، ولی هردو یکی است. 
در کتاب تهذیب الکمال که از کتابهای دست اول عامه است، آمده: 
محمد بن قیس والدی من انفسهم (یعنی عربی صمیم) یقال ابونصر یقال ابوقدامه ...
لیستی برای راوی و مروی عنه آورده. طبقه اش بعد از محمدبن قیس مدنی است. 

29/11/93
بحث رجالی و فهرستی/ محمد بن قیس/ معجم احادیث شیعه
بعد از بحث رجالی، نوبت به استخراج روایات محمد بن قیس می رسد و می بایست از روی روایات قضاوت کنیم. ما اگر بخواهیم یک کتاب رجالی دقیق بنویسیم در درجه اول باید یک کتاب حدیثی دقیق بنویسیم و کلیه کتب شیعه و زیدیه و اسماعیلیه و.. را بیاوریم. همه اسانید جدید را هم اضافه کنیم. مجموعه حدیثی رجالی خوب تنظیم کنیم آنگاه می شود بحث رجالی کرد. علم رجال اساساً از روایات گرفته شده است، آن زمان شیخ طوسی 5000 کتاب در دسترس داشته است ولی الان 100000 کتاب نزد ما است. روش صحیح در رجال، روش استقرایی است و روش برهانی و.. جواب نمی دهد. الان در این بحث صرفاً به میراث رجالی می پردازیم.
محمد بن قیس ابونصر را دیروز بررسی کردیم، به ذهن می آید نجاشی «نسبت دادن کتاب به او» را از ابن عقده گرفته است. متأسفانه آثار ابن عقده خیلی کم نزد ما است و نمی توانیم حکم کنیم. می گویند 70 بار شتر در باب فقه نوشته بوده است و سیصدهزارحدیث حفظ بوده است. وسایل الشیعه سی و خورده ای هزار حدیث است اما گفته شده او سیصدهزار حدیث حفظ بوده است. این حجم زیاد حتماً اشتباهاتش هم زیاد بوده است. به او «اخباری» می گفتند یعنی هرچه روایت هست را نقل می کند و تصحیح و تنقیح نکرده است. درحال حاضر آنچه از ابن عقده داریم کتاب غیبت نعمانی است که از او خیلی نقل می کند. آنجا هم اسانید مشکل دارد. خود کتاب ها و اجازات او نزد ما نیست. عده کمی از اهل سنت او را توثیق کرده اند.
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  175
11632 - محمد بن قيس الأنصاري: 
عده الشيخ (تارة) من أصحاب السجاد ع (8). و (أخرى) في أصحاب الباقر ع (3). و عده البرقي من أصحاب الباقر ع. 
بقي هنا شي‏ء: و هو أن محمد بن قيس ورد في أسناد عدة من الروايات و قد روى عن الباقر، أو الصادق ع، و ذكر بعضهم أنه مردد بين الثقة، و غير الثقة، و الذي ينبغي أن يقال: إن محمد بن قيس الذي روى عن أحدهما ع أحد أشخاص: محمد بن قيس أبي أحمد الأسدي، و هو ضعيف.
انصار عادتاً ساکن مدینه بودند. 
عده البرقي من أصحاب الباقر ع : کتاب برقی که الان چاپ شده است آورده: محمد بن قیس انصاری. از لحاظ فنی این را باید ذیل عنوان محمد بن قیس مطلق بیاورند ولی اگر عبارت شیخ در رجال باشد باید همین جا بیاید. البته آقای خویی هردو را یکی آورده اند. بعید است مرحوم استاد چاپ دیگری از کتاب برقی نزدشان بوده باشد.
آیا این، همان محمد بن قیس مدنی است و اشتباه گفته اند؟ نمی دانیم.
در کتب اهل سنت آمده: محمد بن قیس مولا سهل بن حنیف. سهل برادر عثمان بن حنیف است، همان که والی حضرت در بصره بود و نامه حضرت (ع) به او معروف است. اما خود او چندان معروف نیست. تهذیب الکمال اصلا اسمی از او نیاورده، البته تهذیب عادتاً افرادی را آورده که در صحاح ست وارد شده اند. 
آیا محمد بن قیس انصاری همان محمد بن قیس مولا سهل است؟ نمی دانیم. فعلا تشخیص دقیقی از ایشان نداریم .
کتاب میزان الاعتدال از کتب رجالی عامه نیز کتابی است برای کسانی که قدحی در آن شده باشد. لذا ائمه شأن را نیاورده مثل شافعی و مالک و ابوحنیفه و.. را نیاورده است. او حضرت صادق(ع) را هم توثیق نمی کند. امام عسکری (ع) را دارد، از ابن جوزی نقل می کند: الحسن العسکری لیس بشیء (نستجیربالله، خذلهم الله).
چطور می شود که برقی محمد بن قیس انصاری را بیاورد که نمی شناسیم ولی محمد بن قیس بجلی را نیاورد. برقی کارش روی حدیث شیعه است.
محمد بن قیس مدنی که قاص بوده است بعید است همین مدنی باشد. چون هر مدنی،  انصاری نیست. 
به هرحال اگر شخصی به نام محمد بن قیس انصاری، موجود باشد این سومین شخص مدنی است که مولای سهل بن حنیف است. بعید نیست که تا زمان امام باقر (ع) بوده باشد و حدیث نقل کرده باشد.
يقال: إن محمد بن قيس الذي روى عن أحدهما ع أحد أشخاص: محمد بن قيس أبي أحمد الأسدي، و هو ضعيف. (تعبیر به لنا کرده احتمالا تعبیر «لنا» یعنی شیعه است. نجاشی هم به عنوان رجالی آورده نه فهرستی و تمیزی بین ایندو نفر هم نداده است.) 
و محمد بن قيس أبو عبد الله الأسدي، و هو ممدوح. (مراد از ممدوح : کان خصیصا ممدوحا است. از زمان علامه به بعد بحثی پیش آمد که روایت شخص امامی ممدوح را «حَسَن» حساب می کردند و آقای خویی در اینجا طبق آن مصطلح سیر کرده اند. در مورد حدیث محمد بن قیس گفته می شد: حدیث من جهته حسن. آقای خویی اعتقادی به حسن نداشتند سر درس این اواخر می گفتند: معتبر. اینجا روی مبانی قدما که حدیث حسن داریم، مشی کرده اند. )
و محمد بن قيس أبو عبد الله البجلي، و هو ثقة. (همان که نجاشی گفت: ثقه عین کوفی ...) 
و محمد بن قيس أبو قدامة الأسدي، و هو مهمل. (همان که شیخ طوسی منفردا در رجال آورده بود در اصحاب الصادق(ع) چون چیزی نگفته اصحاب گفته اند: مهمل است و برخی مجهول گفته اند. اختلافی است بین مهمل و مجهول. مجهول کسی است که اسمش را برده اند ولی چیزی نگفته اند مثل این. گاهی هم به عکس می شود که  آقای خویی گویا مسیر دوم را گرفته است. مراد از مهمل و مجهول این است که شیخ طوسی اسمش را برده چیزی نگفته است. دیروز گفتیم که ابوقدامه همان ابونصر است. نجاشی اگر ایشان را توثیق کرده شامل این آقا هم می شود چون یکی است. یعنی ثقه ثقه است.
و محمد بن قيس أبو نصر الأسدي، و هو ثقة. (شیخ گفته: ثقه ثقه ..)
و محمد بن قيس الأنصاري، و هو مهمل. (اسمش در رجال شیخ و برقی آمده ) مجموعاً 6 نفر شد.
لكن الرجلين منهم، و هما محمد بن قيس البجلي، و محمد بن قيس أبو نصر الأسدي، معروفان مشهوران، (معروف بودن بجلی واضح است ولی اسدی را نمی دانیم چرا گفته؟ یک روایت واحده هم به این تعبیر نداریم) و لهما كتاب القضايا (گفتیم که برای اسدی «کتاب فیه قضایا» است و این کتاب برای بجلی است. برای تشخیص فرد مشترک گفته شده یک راه این است که لفظ مشترک برای صاحب کتاب است ولی این باطل است، انصراف تابع شهرت است)، و لا شك في انصراف محمد بن قيس عند الإطلاق إلى أحدهما، (خیلی هم شک هست! اطلاق برای بجلی است چون اسدی جایگاهی ندارد) دون الآخرين غير المعروفين،  و بما أن عاصم بن حميد، روى كتاب كل منهما فلا تمييز عند الإطلاق، (خیلی عجیب است چون عاصم بن حمید کتاب محمد بن قیس بجلی را نقل کرده نه کل منهما. / در چاپ دیگر آمده : و هو راوی کتاب بجلی. تصحیح شده. چاپ ما چاپ سوم است در بیروت. اصلاحات را ظاهرا دیگران انجام داده اند که باید در پاورقی تصحیح کنند.) إلا أنه لا أثر له لوثاقة كل منهما، (در چاپ دیگر نیامده ! ) و يمتاز البجلي عن الأسدي برواية يوسف بن عقيل، و عبيد ابنه عنه كما يمتاز الأسدي برواية ابن أبي عمير عنه، و أما إذا كان الراوي شخصا آخر مثل علي بن رئاب، و ثعلبة بن ميمون، و غيرهما فهو مردد بين البجلي، و الأسدي، و قد مر أنه لا أثر لهذا التردد بعد ثبوت وثاقة كل منهما.
در چاپ دیگر اصلاح شده است و اینگونه آمده است :
لكن الرجلين منهم، و هما محمد بن قيس البجلي، و محمد بن قيس أبو نصر الأسدي، معروفان مشهوران، و لهما كتاب القضايا، و لا شك في انصراف محمد بن قيس عند الإطلاق إلى أحدهما، دون الآخرين غير المعروفين، و بما أن عاصم بن حميد، هو الراوي لكتاب محمد بن قيس البجلي، فكل من كان راويه عاصما فهو البجلي، و هذه أكثر الروايات تبلغ زهاء 293 موردا، و من كان راويه يوسف بن عقيل و عبيدا ابنه و هي زهاء 31 موردا، و من كان راويه ثعلبة بن ميمون فالظاهر أنه الأنصاري لأنه كان مولاه، و من كان راويه غير من ذكر مثل ابن رئاب، و ابن أبي عمير، و محمد بن أبي حمزة، و هشام بن سالم، و عيسى أبي الورد، و أبي على صاحب الشعير، و أبي أيوب، و هي تبلغ زهاء 28 موردا، فهو و إن كان مشتركا إلا أن الظاهر انصرافه إلى أحد المعروفين، و هما البجلي و الأسدي كما تقدم.
11633 - محمد بن قيس البجلي: 
تقدم في محمد بن قيس أبو عبد الله.
عنوان درست است و در کتب رجال و فهارس آمده ولی آقای خویی شرحی نداده اند .
11634 - محمد بن قيس بن مخزمة: 
قال الشيخ في رجاله في باب أصحاب رسول الله ص (47): محمد بن قيس بن مخزمة الزهري، عداده في المكيين يقال: إنه ولد في عهد النبي ص، و روى عن عائشة و روى عن النبي أنه قال: من مات في أحد الحرمين بعثه الله آمنا يوم القيامة.
ربطی به مانحن فیه ندارد. جزو اصحاب رسول الله (ص) است و جزو صحابی بودنش هم معلوم نیست چرا که مرسلاً نقل می کند.
به طور خلاصه یک بار همه موارد را مرور کنیم:
عنوان اول: 
محمد بن قیس مطلق: که از رساله عددیه آورده همان بجلی است.
معجم‏رجال‏الحديث ج : 17 ص :  169 
و روى عنه أبو أيوب و أبو علي صاحب الشعير (نمی شناسیم) و ابن أبي عمير (گفتیم که این غلط است، محمد بن میسر است نه محمد بن قیس، ابن ابی عمیر از محمد بن قیس نقل نکرده است.)، و ابن رئاب و ثعلبة و ثعلبة بن ميمون و عاصم و عاصم بن حميد و عاصم بن حميد الحناط (عاصم بن حمید از بجلی نقل می کند) و عبيد بن محمد (پسر محمد بن قیس بجلی) و علي بن رئاب و عيسى بن أبي الورد (درست نمی شناسیم.) و محمد بن أبي حمزة و هشام بن سالم (نشان می دهد همان بجلی است.) و يوسف بن عقيل.
باتوجه به ابوابی که روایات قیس آمده، اینکه در تهذیب، یوسف بن عقیل از محمد بن قیس نقل می کند، موید همان احتمالی است که یوسف از محمد بن قیس کتاب قضایا را کامل نقل کرده است. معلوم شد که عبید هم کامل نقل کرده است.
سرّ اینکه کتاب عبید و یوسف مشهور نشد این بود که ظاهراً نسخه ایندو کامل بود. یکی از عجایب این بود که مرحوم عبیدی از یوسف بن عیل نقل می کند. یعنی مرحوم عبیدی از او نقل می کند ولی با این وجود از کتاب اعراض کرده اند. 
آنچه ایشان به عنوان محمد بن قیس مطلق آورده در روایات، تماماً بجلی است جز دو مورد که نمی شناسیم.
عنوان دوم:
محمد بن قیس مطلق که از عبارات شیخ در فهرست آورده است: گفتیم غلط است منشاء کتاب ابن بطه است بلکه محمد بن میسر صحیح است. 
عنوان سوم:
محمد بن قیس که حدیثی از کتاب کشی آورده است. عبارات کشی از اولش خرابی دارد، محمد بن غالب را نمی شناسیم. اینکه آقای خویی جدا کرده اند کار خوبی است چون نمی شناسیم شاید اصلا راوی نباشد یک شخصیت اجتماعی بوده است. ظاهرش این است که از بنی اسد بوده است.
عنوان چهارم:
از کامل الزیارات نیز مجهول است، مبارک العطار را نمی شناسیم.
عنوان پنجم:
ابونصر اسدی: در نجاشی آمده ولی الان شاهدی نداریم در وجودش.
عنوان ششم: 
ابورهم : برادر ابوموسی اشعری است و ربطی به بحث ما ندارد.
عنوان هفتم:
ابوعبدالله: نمی شناسیم شاهدی هم نداریم.
عنوان هشتم:
بجلی: بسیار بزرگوار است و این مشهور است. فقط شیخ طوسی در فهرست به او «اصل» نسبت داده که این ثابت نیست و از کتاب ابن بطه است. 
عنوان نهم: 
در رجال شیخ طوسی ، اسند عنه ، الان دست ما نیست . صاحب المسائل : نداریم الان . بعد صدوق طریقش را به محمد بن قیس مطل آورده : همان بجلی است.
عنوان هشتم:
ابوقدامه اسدی: این همان ابونصر است ثقه است اما سنی است.
عنوان نهم: 
ثابت نیست از شیعه باشد.
عنوان دهم: 
انصاری: در دو مصدر هست ولی الان نمی شناسیم.
عنوان یازدهم:
همان بجلی است که تکرارشده است.
عنوان دوازدهم:
.... 
عنوان سیزدهم : 
از اصحاب است. 
محمد بن قیس نزد اهل سنت
محمد بن قیس نزد خود اهل سنت هم مشکل پیدا کرده است:
عنوان اول:
محمد بن قیس مخمره بن مطلب: روی عن النبی مرسلاً : جزو اصحاب نیست.
عنوان دوم:
محمد بن قیس الاسدی الوالدی (گفتیم نجاشی نوشته نصر بن قرین اشتباه است) ابونصر (این عنوان نزد ما زیاد است) و یقال ابوقدامه (که شیخ آورده). طبقه او طبقه سابعه است. این محمد بن قیس صحبتی نشده که شیعه باشد. 
عنوان سوم:
محمد بن قیس همدانی : الکوفی : در کتابهای ما نیامده است، نزد اهل سنت هم معروف است. 
عنوان چهارم:
محمد بن قیس المدنی : مولا یعقوب القبطی و مولا ابوسفیان : از موالی بنی امیه است و هو قاص عمربن عبدالعزیز: مسلم و ترمزی و ابن ماجه از او نقل کرده است معروف بوده در مدینه . ولائا از خاندان بنی امیه بوده است. طبقه اش هم فرق می کند طبق سادسه است. 
«خصیصاً» از اشتباهات ابن عقده بوده است. 
احتمالاً «قضایای امیرالمومنین (ع)» بوده نه «کتاب القضایا» ، قصه گو بوده مثلا از حضرت سجاد (ع) شنیده و برای عمر بن عبدالعزیز نقل می کرده است. وفاتش 136 است . وفات ولید بن یزید 125 تا 136 .  امکان نداره ابن ابی عمیر از او نقل کند.
عنوان پنجم:
محدم بن قیس زیات: و هو والد ابی ذکر یحیی. یحیی پسر این است لذا بیان دیروز را اصلاح فرمایید. یکی قاص است که پسرش یحیی نیست. یکی قاص نیست پسرش یحیی است.
ولی نجاشی اینجا را خراب آورده است، صحیحش: یحیی و ابوبکر حنفی است نه زکریا. 
محمد بن قیس خیلی توثیق نشده است و غیر از قاص است و طبقه هفتم است. قال ابوحاتم : مجهول. پسرش ممدوح است. 
یحیی بن زکریا الحنفی : اولاً: یحیی و ابی بکر حنفی درست است. ثانیاً: «بن» نیست، «واو» است. ثالثاً: زکریا نیست ابوبکر است. زکریا در این طبقه نیست. 
ابنه بنی زکیر: در لغت عربی اول کنیه می آید بعد اسم و بعد لقب: ابواحمد محمد بن حسین قمی مثلاً . در اینجا نیز، ابوزکیر لقب است که باید آخر بیاید. ابوزکیر بیشتر به کنیه می خورد ولی تصریح کرده اند که لقب است. 
پس عبارت نجاشی در ابونصر اسدی خیلی غلط دارد؛ اسدی نبوده مدنی است، یحیی پسر اونیست که قاص نیست. 
«تهذیب الکمال» در رجال عامه بسیار کتاب خوبی است ما کتاب به این خوبی در رجال نداریم. کتاب های بعدی حول و حوش این کتاب است. بنابراین وضع محمد بن قیس روشن شد. در احادیث کم واقع شدهاست. برای هیچکدام، تشیع ذکر نشده است. حداکثر ممکن است محمد بن قیس انصاری مولا سهل بن حنیف شاید به شیعه نزدیک باشد چون سهل بن حنیف به امیرالمومنین (ع) نزدیک بوده است.

2/12/93
النوحه
در جلسات گذشته در بحث محمد بن قیس به دو محور رجالی و فهرستی اشاره کردیم و محور روائی می بایست در مجال دیگری دنبال شود. یک قسمت بحث ابهام دارد: محمد بن قیس انصاری: سنی ها در تهذیب الکمال متعرض نشده اند ولی جای دیگر متعرض شده اند.  مطالب نجاشی هم چون از ابن عقده گرفته اند خیلی معتبر نیست.
نمیمه
در «نمیمه» گفتیم که ارجاع به مهجه البیضا داده شده ولی اصل مطلب برای احیاالعلوم غزالی است. ایشان گفته نمیمه عام است و اختصاص به کلام و لفظ ندارد به کتابت و اشاره و.. هم ممکن است باشد. بحثی مرحوم شیخ آورده اند که اینطور نیست که نمیمه ملازم دروغ و غیبت باشد ضرورتاً بلکه ممکن است با یک کلام صدق ایجاد فساد و فتنه کند. اینکه مرحوم شیخ نمیمه را در مکاسب آورده انصافاً برخی از این راه زندگی مالی دارند! 
در مساله 24 یا 25 حرف نون